مهزیار عزیز مامهزیار عزیز ما، تا این لحظه: 19 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره
دونه سیب ما سامیاردونه سیب ما سامیار، تا این لحظه: 9 سال و 2 ماه و 15 روز سن داره
محفل عاشقانه ما محفل عاشقانه ما ، تا این لحظه: 22 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره
بابا محمدبابا محمد، تا این لحظه: 50 سال و 2 ماه و 11 روز سن داره
مامان مهرنوشمامان مهرنوش، تا این لحظه: 44 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره

دنیای مهزیار مامان

تمام دنیای من

 

 

تمام دنیای من تویی مهزیار عزیزم  

 

 

 

آدرس اینستاگرام مهزیار

mahziyar.nasr

مهزیارکلاس هفتمی من

با سلام به همه ی دوستان عزیز تقریبا یکسال هست که پست جدیدی نزاشتم هم اینکه فرصت نمی کنم و هم اینکه مهزیار خیلی علاقه ای به نوشتن وبلاگ نداره چون دوستاش از همه چیز خبر دار می شدند. اما خودم احساس میکنم خوندن این وبلاگ در آینده خاطرات زیبایی رو براش زنده میکنه پس دوباره شروع میکنم. متن و عکس های ماه های قبل بصورت خلاصه آماده است که انشاالله در فرصت های بدست آماده میزارمشون تو وبلاگ. اما این پست اختصاص به بازگشایی مدارس و کلاس هفتمی شدن گل پسر ارشد داره. عشق مامان امسال دبیرستان دارالفنون میره یکی از دبیرستان های موفق اهواز     آماده شدن داداش کوچولوی مهزیار برای رفتن به مهد ع...
10 مهر 1395

پاییز و پسر کلاس ششمی من

بوی مهر و پاییز که از مدت ها قبل تو کوچه و پس کوچه های شهر و خونه ی ما میومد بالاخره خودشو نشون داد. چهارشنیه اول مهر ماه 1394 و پسر کلاس ششمی من همراه داداشش و مامان و بابا رفت مدرسه. خوشحال و سرحال بیدار شد هزارماشا... مثل همیشه از اون اتاق هم صدای سامیار میومد که میگفت بیدار شدم به منم محل بدید منم میخوام برم مدرسه . امسال دو تا تفاوت داشت 4 نفره راهی مدرسه شدیم و اینکه بر خلاف تمام سالهای گذشته من نمیخواستم بعدش برم سرکار و مرخصی بودم امسال کلاس بندی خاصی نداشتن و بچه های پنجم 1 شدن کلاس ششم 1 و معلمشون جناب آقای کتانی . معلم خوب و مهربونی که از روز اول مهرش به دل گل پسرم نشست. چون تعدادی از بچه ها نبودن روز اول سا...
5 مهر 1394

شهریور 94

سلام دوستان همیشگی و مهربان ما شهریور ماه هم مثل ماه های قبل با تفریح و بازی و کلاس زبان و اسکیت سواری تمام شد. این ماه عجیب بوی مدرسه میده البته برای مامان ها از ابتدای شهریور تو فکر خرید لوازم التحریر و کیف و کفش بودیم که تو پست قبلی نوشته شد. تو این ماه چندبار شام بیرون خوردیم دیگه با سامیار طلا میشه راحت تر رفت بیرون. عروسی رفتیم و 23 شهریور رفتیم تهران یه سفر کوتاه .فقط برای اینکه قبل از مدارس مامان و بابام ببینم که خیلی خوش گذشت با اینکه کوتاه بود ولی عالیییییی بود.هوای خوب و خنک .بارون و ... مثل پست های قبل گزارش تصویری و زیرش زیر نویس رستوران سنتی هزاردستان 4 شهریور سامیار راننده و حساسیت به...
5 مهر 1394

بوی ماه مهر و خرید لوازم التحریر

آتلیه ی مامان   10شهریور ماه لوازم التحریر مهزیار خریدیم . امسال زیاد دفتر نخرید چون خیلی از دفتر های پارسال داشت. پسرم گفت کیف و کفش دارم و نمیخرم اما همین جور که رفتیم جلو یه کفش خرید و بعد گفت کوله ام هم قدیمی شده . شستم کوله اش و دیدم ظاهر سالمی داره ولی داخلش از بین رفته و وسط سال از بین میره این شد که برای خرید کوله رفتیم . 29 شهریور رفتیم و کیف و کفش خریدیم .قبل از رفتن بهش گفت با کفش بیا و جوراب بپوش گفت مامان قرار نیست کفش بخرم گفتم آره ولی با کفش بیا و صندل نپوش. (( از اونجایی که پسر من همیشه رنگ کیف و کفشش بهم میاد و ست میکنه احتمال 98% میدادم کفش بخره)) که دقیقا همین شد و قبل از خرید کوله پشتی کفش خرید. ...
30 شهريور 1394

مرداد ماه 94

مرداد ماه هم ماه خوبی مثل همه ی ماه های خوب سال بود . 6مرداد ماه از تهران برگشتیم و کلاس زبان و بازی در پارکینگ و پلی تری  مهزیاراز نو شروع شد.چند روز خاله معصومه ی سامیار و مهزیار و کامیاب خونه مون بودن و حسابی خوش گذشت. سامیار برای اولین بار نشست . واکسن 6 ماهگیش زد .اولین غذای کمکیش خورد. زیباترین خنده ها روی لباهای زیباتون شکوفا باشه انشاا.. مهزیار چند روز خونه ی عمه مریم بود و با علی حسابی بازی کرد اما سامیار حسابی دلتنگش بود و بهونه اش میگرفت . مهزیار هر روز چند بار زنگ میزد و باهاش حرف میزد و سامیار دوست داشت گوشی رو بخوره از ذوق شنیدن صدای داداشش. ذوق زده از شنیدن صدای مهزیار &nbs...
1 شهريور 1394

سفرنامه ی استانبول(29 تیر تا 3 مرداد 94)

این پست اختصاص به سفر استانبول داره.   همونطور که نوشته بود قرار بود روز و ساعت تولد مهزیار استانبول باشیم .پروازمون 5 صبح 29 بود که با تاخیر 2 ساعت نیمه ساعت 7 و نیم صبح انجام شد و حدود 2 ساعت و نیم طول کشید و با تمام این تاخیر ها ساعت تولد مهزیار تو خاک استانبول بودیم. حدود 1 ساعت برای انجام کارهای ورود معطل شدیم و ..... ساعت 12 و 45 دقیقه هتل بودیم . هتلمون هتل 4 ستاره ی لیستانا در منطقه ی شیشیلی و خیابان عثمان بی بود و 1 کیلومتر ی میدان تکسیم بود. هتل خوبی بود و توی مدت اقامت احساس رضایت داشتیم.در این سفر داداشش گام عرفان هم همراهمون بود که واقعا در کنارش بهمون خیلی خیلی خوش گذشت. بعد از تحویل اتا...
10 مرداد 1394

تولد 11 سالگی

مهزیار مدتی بود دوست داشت یه تولد متفاوت داشته باشه . سال های قبل تولد خانوادگی به دوستانه تبدیل کرد و بعدش آرزو داشت تولدش با حضور یه خواهر یا برادر باشه که پارسال تولدش 4 نفره با نی نی تو شکم من جشن گرفت اما امسال خیلی دوست داشت تولد متفاوت تری  یه شهر دیگه و یا یه کشور دیگه باشه . از اونجا که آرزو بر جوان عیب نیست منم کلی به تولد توی ذهنش شاخ و برگ میدادم که اینجور یا اونجوری باشه. بعد یه روز که داشتیم تاریخ سفر مشخص میکردیم من پیش خودم گفتم چرا آرزوی پسرم براورده نکنم ( تصیم داشتیم جشن تولد اهواز بگیریم و بعد بریم سفر) به همسری گفتم و قرار شد من کارهای لازم انجام بدم و اگر پرواز خوب و هتل خوبی رو تونستم تو اون تاریخ هماهنگ کنم تول...
1 مرداد 1394

تیر ماه 94

تیرماه 94 در حالی شروع شد که ماه رمضان بود و منم فقط کلاس زبان میرفتم و گاهی هم با دوستان فوتبال و اسکیت بازی میکردم. بقیه ی ساعت ها هم با سامیار بازی میکردم و پلی تری و دوباری هم خونه ی عمه ام موندم و با علی حسابی بازی میکردیم. توی ماه رمضان حسابی برنامه ها عوض میشه. مامانی روزه نمیگرفت امسال ولی بابای روزه بود. چند بار مهمونی برای افطار داشتیم و چند بار هم مهمونی افطار رفتیم. شب هاب قدر هم مامان با برنامه تلویزیون دعا میخوند و منم کنارش مینشستم و میخوندم . بین خوندن دعا هم سامیار گریه میکرد و مامان رو پاش تونش میداد. برنامه ی ماه عسل هر روز نگاه میکردیم و سریال پایتخت . 25 تیرماه بعد از کلاس زبان با مامانی و بابایی و داداشی رفتیم تهر...
31 تير 1394