مهزیار عزیز مامهزیار عزیز ما، تا این لحظه: 19 سال و 9 ماه و 3 روز سن داره
دونه سیب ما سامیاردونه سیب ما سامیار، تا این لحظه: 9 سال و 2 ماه و 16 روز سن داره
محفل عاشقانه ما محفل عاشقانه ما ، تا این لحظه: 22 سال و 4 ماه و 2 روز سن داره
بابا محمدبابا محمد، تا این لحظه: 50 سال و 2 ماه و 12 روز سن داره
مامان مهرنوشمامان مهرنوش، تا این لحظه: 44 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره

دنیای مهزیار مامان

ببخشید نبودم

سلام دوستان عزیز ببخشید نبودم چون سرما خورده بودم و دو روز هم مدرسه نرفتم. بعدش هم انگشتم زخم شد و برای اینکه عفونت نکنه پانسمان بود اونم یک هفته برای همین کم کار شده بودم اما بدونید همگی شما رو دوست دارم و بیاد تون هستم .     ...
14 اسفند 1390

پلیس مدرسه شدم

دوستان خوب من سلام   من پلیس مدرسه شدم . معاونت حمل و نقل و ترافیک چندتا عکس دیگه هم ازم گرفتن که تصمیم دارند چاپش کنند و توی نمایشگاه حمل و نقل توزیع کنند . وای معروف شدم  حالا چکار کنم ؟           ...
17 بهمن 1390

سفرنامه ی مهزیار-سفر به دبی- قسمت سوم

عصر روز دوم سفر- 5 فروردین تور صحرا خیلی دیر شد نتونستم خاطرات سفر ادامه بدم چون امتحان داشتم . بعد از خوردن ناهار رفتیم اتاق و یه کوچولو استراحت کردیم  ساعت 3 و نیم  اومدیم پایین که همون موقع ماشین رسید و ما سوار شدیم . غیر از ما چندتا خانواده دیگه هم بودن البته  اکثراً زوج بودن بعد از اینکه ما سوار شدیم  ماشین رفت یه هتل دیگه که یک زوج دیگه سوار شدن و آخرین هتل سه تا خانواده سوار شدن که با هم فامیل بودن و حسابی شلوغ . تا سوار شدن جو ماشینو عوض کردن خلاصه رفتیم و من همش می پرسیدم  رسیدیم  رسیدیم  تا این اینکه ماشین نگه داشت من خوشحال و شاد اومدم پایین فکر کردم رسیدیم اما نه هنوز نرسیده بودیم . بین ر...
3 بهمن 1390

ارائه طرح جابرن حیان

با سلامی دوباره   دوست های خوب من .من در طرح جابرن حیان شرکت کردم با موضوع انواع جنگل و تنوع پوشش جانوری در آن . دیروز ۲۸/۱۰/۹۰ در سالن اجتماعات مدرسه از طرحم دفاع کردم . فکر کنم هنوز دبستانو تمام نکرده ارشد گرفتم .   از خودم و طرحم براتون عکس می زارم . امیدوارم خوشتون بیاد . من  و مدیرمون  آقای گلزار . (( آقای گلزار خیلی دوست دارم)) راستی یه چیز دیگه معلم ورزشمون گفت مهزیار خوش تیپ .نظر شما چیه؟   ...
29 دی 1390

سفرنامه ی مهزیار-سفر به دبی- قسمت دوم

روز دوم سفر- 5 فروردین صبح ساعت 8:30 مامانم بیدارم کرد و من ناز میکردم تا اینکه مامان گفت مهزیار ساعت سرو صبحانه تا 9 نیم و اگه صبحانه نخوریم نمیتونیم بریم اکواریوم و من با اینکه اصلا میل به صبحونه نداشتم سریع بیدارشدم و آماده رفتن به دبی مال . به زور چند لقمه صبحانه خوردم و با تاکسی رفتیم دبی مال . خیلی برام جالب بود که تاکسی ها شون معرکه بود خیلی حال کردم . بالاخره رسیدیم دبی مال. وارد که شدیم اولین چیزی که روبروم دیدم یه اکواریم بزرگ بود پر از ماهی . با ذوق نگاه میکردم میخواستم برم نزدیک که یه خانم فیلیپینی جلوم گرفت و گفت بلیط بخرم ولی هنوز مسئول فروش نیومده بود . دور اکواریم می چرخیدم و  احساساتی میشدم خدای من همه ی ماهی...
26 دی 1390

سفرنامه ی مهزیار-سفر به دبی- قسمت اول

سلام به همه ی دوستان من تصمیم گرفتم خاطرات سفرهایی که جزئیاتش به یادم مونده براتون بنویسیم از سفر نوروز امسال  به دبی شروع میکنم که اولین سفر من به خارج از کشور بود .    شب اول سفر من به همراه مامان و بابام روز 5 شنبه 4 فروردین از فرودگاه اهواز پرواز کردیم به سمت دبی با پرواز نفت ، پرواز خوبی بود .    مهزیار توی هواپیما  در فرودگاه دبی اسکن چشم انجام میدن برای چی هست نمی دونم اما مامان و بابام چشمهاشونو گذاشتن روی یه دستگاهی و  اسکن انجام شد!!!! بعدش رفتیم چمدون هامون تحویل گرفتیم و منتظر شدیم که از هتل بیا دنبالمون که یه کوچولو معطل شدیم اما خسته نشدیم .  مهزیار در حال ان...
26 دی 1390