مهزیار عزیز مامهزیار عزیز ما، تا این لحظه: 19 سال و 9 ماه و 8 روز سن داره
دونه سیب ما سامیاردونه سیب ما سامیار، تا این لحظه: 9 سال و 2 ماه و 21 روز سن داره
محفل عاشقانه ما محفل عاشقانه ما ، تا این لحظه: 22 سال و 4 ماه و 7 روز سن داره
بابا محمدبابا محمد، تا این لحظه: 50 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره
مامان مهرنوشمامان مهرنوش، تا این لحظه: 44 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره

دنیای مهزیار مامان

مرداد ماه 94

1394/6/1 13:34
1,614 بازدید
اشتراک گذاری

مرداد ماه هم ماه خوبی مثل همه ی ماه های خوب سال بود .

6مرداد ماه از تهران برگشتیم و کلاس زبان و بازی در پارکینگ و پلی تری  مهزیاراز نو شروع شد.چند روز خاله معصومه ی سامیار و مهزیار و کامیاب خونه مون بودن و حسابی خوش گذشت. سامیار برای اولین بار نشست . واکسن 6 ماهگیش زد .اولین غذای کمکیش خورد.

زیباترین خنده ها روی لباهای زیباتون شکوفا باشه انشاا..

مهزیار چند روز خونه ی عمه مریم بود و با علی حسابی بازی کرد اما سامیار حسابی دلتنگش بود و بهونه اش میگرفت . مهزیار هر روز چند بار زنگ میزد و باهاش حرف میزد و سامیار دوست داشت گوشی رو بخوره از ذوق شنیدن صدای داداشش.

ذوق زده از شنیدن صدای مهزیار

 

15 مرداد ماه تولد دختر یکی از دوستان رفتیم که خیلی خوش گذشت .

این عکس روز تولد و انگار داداش ها دارن با هم پچ پچ میکننخنده به قول خواهرم سامیار داره میگه این دخترها سنشون به من نمیخوره زبان

 

16 مرداد روز جمعه   6 ماهگی سامیار بود . سامیار فرداش واکسن داشت و مرخصی منم تمام میشد .روزهای قبل تماس گرفته بودم و 17 و 18 مرداد هم مرخصی گرفتم .

ای بابا من 6 ماه شدم. چه زود گذشت. حالا باید مامان بره سرکار . من هنوز خیلی کار دارم باید غذا بخورم .تعجب تازه فردا واکسن هم باید بزنممتفکر ای خدا چقدر فکر و خیال دارم منبدبو

دوست مهزیار نریمان از صبح اومد خونه ی ما و حسابی با مهزیار بازی کردن. عصر بچه ها رو بردیم سیتی سنتر مهزیار و بعد ش شام خوردیم که خدا روشکر به هر دوشون و البته ما خیلی خوش گذشت.

مهزیار و سامیار و نریمان دوست قدیمی و از دوران پیش دبستانی

تولد خودم هم 19 مرداد بود که تفاوتش 4 نفره شدن خانواده بود . تولد خوبی همراه خواهر های عزیزم . برنامه ی تولد نداشتیم  با صدای آواز خوندن مهزیار و باباش از خواب بیدار شدم که تولدت مبارک میخوندن و با صحنه ی زیر روبرو شدم. خوشبختی یعنی همین خانواده ی خوب و مهربون داشتن . همسر خوب داشتن و گل پسرهای خوب و مهم تر از اینکه بیادت هستند و تولدت رو فراموش نمیکنند .هر چند یه هفته بود تولدم تبریک میگفتن  .

کیک تولدم .هدیه و گل از طرف همسر عزیز و پسرهای گلم

(( کیک تولدم خیلی خیلی خاص و خاطره انگیز بود))

 

لباس فرم مدرسه رو  هم مرداد ماه گرفتیم مهزیار همراه بابای مهربون رفتند و لباس ها رو گرفتند. سرویس مدرسه رو  هم امسال از طرف مدرسه هماهنگ کردیم.

مهزیار و داداش سامیار

فرنی دادن مهزیار به سامیار

مهزیار در حال کری خوانی برای پسرعمه ی بزرگش آقا مصطفی و حمایت باباش و در نهایت دوبار بردن مصطفیتشویق

 

 

 

 

پسندها (1)

نظرات (3)

سید امیرحسین
31 شهریور 94 9:10
مامن مهزیار سلام روی کیک آقاتون شماره ملی نوشته الله اکبر ما تو شهرمون شعر مینویسیم نه مشخصات امیر حسین از شاهرود استان سمنان شوخیه به دل نگیرید ها فعلا خدافظ
مامان و مهزیار
پاسخ
سلام آقا امیر حسین نه شماره ملی نیست شماره ی هست که برای من و همسرم خاطره انگیز.به دل نگرفتم.
علی ربانی خانقاه
31 شهریور 94 13:54
عکس ها خوب و عالی بودند
مامان و مهزیار
پاسخ
ممنون
شادی
5 مهر 94 8:34
خیلی عالی... همیشه خوش باشین.
مامان و مهزیار
پاسخ
قربونت شادی عزیزم