مرداد ماه 94
مرداد ماه هم ماه خوبی مثل همه ی ماه های خوب سال بود .
6مرداد ماه از تهران برگشتیم و کلاس زبان و بازی در پارکینگ و پلی تری مهزیاراز نو شروع شد.چند روز خاله معصومه ی سامیار و مهزیار و کامیاب خونه مون بودن و حسابی خوش گذشت. سامیار برای اولین بار نشست . واکسن 6 ماهگیش زد .اولین غذای کمکیش خورد.
زیباترین خنده ها روی لباهای زیباتون شکوفا باشه انشاا..
مهزیار چند روز خونه ی عمه مریم بود و با علی حسابی بازی کرد اما سامیار حسابی دلتنگش بود و بهونه اش میگرفت . مهزیار هر روز چند بار زنگ میزد و باهاش حرف میزد و سامیار دوست داشت گوشی رو بخوره از ذوق شنیدن صدای داداشش.
ذوق زده از شنیدن صدای مهزیار
15 مرداد ماه تولد دختر یکی از دوستان رفتیم که خیلی خوش گذشت .
این عکس روز تولد و انگار داداش ها دارن با هم پچ پچ میکنن به قول خواهرم سامیار داره میگه این دخترها سنشون به من نمیخوره
16 مرداد روز جمعه 6 ماهگی سامیار بود . سامیار فرداش واکسن داشت و مرخصی منم تمام میشد .روزهای قبل تماس گرفته بودم و 17 و 18 مرداد هم مرخصی گرفتم .
ای بابا من 6 ماه شدم. چه زود گذشت. حالا باید مامان بره سرکار . من هنوز خیلی کار دارم باید غذا بخورم . تازه فردا واکسن هم باید بزنم
ای خدا چقدر فکر و خیال دارم من
دوست مهزیار نریمان از صبح اومد خونه ی ما و حسابی با مهزیار بازی کردن. عصر بچه ها رو بردیم سیتی سنتر مهزیار و بعد ش شام خوردیم که خدا روشکر به هر دوشون و البته ما خیلی خوش گذشت.
مهزیار و سامیار و نریمان دوست قدیمی و از دوران پیش دبستانی
تولد خودم هم 19 مرداد بود که تفاوتش 4 نفره شدن خانواده بود . تولد خوبی همراه خواهر های عزیزم . برنامه ی تولد نداشتیم با صدای آواز خوندن مهزیار و باباش از خواب بیدار شدم که تولدت مبارک میخوندن و با صحنه ی زیر روبرو شدم. خوشبختی یعنی همین خانواده ی خوب و مهربون داشتن . همسر خوب داشتن و گل پسرهای خوب و مهم تر از اینکه بیادت هستند و تولدت رو فراموش نمیکنند .هر چند یه هفته بود تولدم تبریک میگفتن .
کیک تولدم .هدیه و گل از طرف همسر عزیز و پسرهای گلم
(( کیک تولدم خیلی خیلی خاص و خاطره انگیز بود))
لباس فرم مدرسه رو هم مرداد ماه گرفتیم مهزیار همراه بابای مهربون رفتند و لباس ها رو گرفتند. سرویس مدرسه رو هم امسال از طرف مدرسه هماهنگ کردیم.
مهزیار و داداش سامیار
فرنی دادن مهزیار به سامیار
مهزیار در حال کری خوانی برای پسرعمه ی بزرگش آقا مصطفی و حمایت باباش و در نهایت دوبار بردن مصطفی