مهزیار عزیز مامهزیار عزیز ما، تا این لحظه: 19 سال و 10 ماه و 1 روز سن داره
دونه سیب ما سامیاردونه سیب ما سامیار، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 14 روز سن داره
محفل عاشقانه ما محفل عاشقانه ما ، تا این لحظه: 22 سال و 5 ماه سن داره
بابا محمدبابا محمد، تا این لحظه: 50 سال و 3 ماه و 10 روز سن داره
مامان مهرنوشمامان مهرنوش، تا این لحظه: 44 سال و 9 ماه و 11 روز سن داره

دنیای مهزیار مامان

وظيفه من

1390/10/6 8:29
210 بازدید
اشتراک گذاری

 

هو الخالق

مادرت رو چقدر دوست داری ؟

ندا رسید به موسی که ای کلیم الله فردا بر ان کوه حاضر باش برای تو حکمتی دارم فردا موسی بر ان کوه حاضر شد ساعتی گذشت و دید دونفر از دور می ایند
مادری پیر و فرزند پسر جوانی
بین راه مادر و پسر بحث می کردن و مادر بلند میگفت فرزندم دلبندم به صلاح ما نیست!!
ولی پسر میگفت تو مخالفت بیخود می کنی
و معلوم شد برای خواستگاری دختری از ده بالا می رفتند که مادر میگفت به صلاح نیست
این بحث بالا گرفت
و انقدر مادر مخالفت کرد که فرزند ناراحت شد و سنگی گرفت و محکم به سر مادر زد و سر مادر هم خونریزان به روی خاکهای گرم بیابیان افتاد
و پسر راه خود را پیش گرفت
اندکی نگذشته بود و پسر از چشمان مادر دور نشده بود که رمل زیر پای او نرم بود و او را از بلندی به زمین انداخت
مادر با ان سر خونی سر بلند کرد و گفت خدایا!! بر این فرزند من چیزی نشود
ندا رسید موسی کلاس، تعطیل برو!
موسی عرض كرد:همین؟ثمره بحث چیست؟
جواب امد ثمره اش همین: برو به مردم بگو من خدا , بیشتر از این مادر به بندگانم علاقه دارم

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)