مهزیار عزیز مامهزیار عزیز ما، تا این لحظه: 19 سال و 10 ماه و 1 روز سن داره
دونه سیب ما سامیاردونه سیب ما سامیار، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 14 روز سن داره
محفل عاشقانه ما محفل عاشقانه ما ، تا این لحظه: 22 سال و 5 ماه سن داره
بابا محمدبابا محمد، تا این لحظه: 50 سال و 3 ماه و 10 روز سن داره
مامان مهرنوشمامان مهرنوش، تا این لحظه: 44 سال و 9 ماه و 11 روز سن داره

دنیای مهزیار مامان

خرداد 92

  بابا جونمی ، عمرمی ، قلبمی دوستت دارم به شما افتخار می کنم امید که سایه شما تا ابد بر سر ما باشد پدر جان روزت مبارک همسر مهربانم با وجود تو، مرا به الماس ستارگان نیازی نیست این را به آسمان بگو. تو به قلب من شادی و به جانم روشنایی می بخشی . روزت مبارک باد. دور یا نزدیک بودنش, پیر و جوان بودنش, خندان و اخمو بودنش .. همین که هست دلگرمی من را کافیست …. صدای گامهای پدر به من آرامش میده حتی زمانی که با صدای عصایش همخوانی میکنند دوستت دارم ای مهربان، پر صلابت، پــــــــــــدر (( پدر عزیزم و پدر شوهر مهربانم میلاد حضرت علی و روز پدر بر شما مبارک))    میلاد ام...
2 خرداد 1392

روز های شیرین بهاری- کارنامه سوم دبستان

دوستان خوب من درود خوب هستید؟ خوش میگذره؟ من خیلی خوبم چون تعطیل شدم و هنوزم کلاس های تابستانیم شروع نشده. عصرها با پسرهای همسایه میریم توی پارکینگ و حسابی خوش میگذرونیم و تا میام خونه اینقدر خاکی شدم که مامانی میفرستم توی  حمام . مامانی دوشنبه سرکار حالش بد شد و سردرد گرفته بود و بابایی رفت دنبالش و آوردش خونه البته می دونید که من میرم خونه ی مامان شیرین ،دنبال منم  اومدن. وای نمیدونید و قتی دیدم مامانی حال نداره چقدر ناراحت شدم تازه بابایی مامان رو سپرد به من که مواظبش باشم. منم تا با مامانی تنها شدم بغلش کردم و گریه کردم مامانم شوکه شده بود که چی شده منم گفتم برای تو ناراحتم  .مامان خوابید و منم میرفتم مثلا بهش سر...
24 ارديبهشت 1392

بدون عنوان

سلام دوستان خوب ((روز مادر، روز جهانی کارگر و روز معلم  به همه ی مادرها، کارگران و معلم های عزیزم تبریک میگم)) امروز 15 اردیبهشت و من روزهای خوبی رو گذروندم.از 2اردیبهشت ماه درس خواندن من حسابی شروع شد و امتحان هام رو دادم. البته بین این درس خوندن ها تفریح هم داشتم.4 اردیبهشت امتحان دیکته داشتم .پنجشنبه مامانی مرخصی گرفت و به درس من و حال بابایی رسید آخه بابا سرما خورده بود. مامانی با من ریاضی تمرین می کرد برای بابایی آبمیوه می گرفت برای من توپک مرغ و پنیر درست کرد و برای بابایی سوپ وتا شب همین طوربه من و بابایی می رسید مثلا مرخصی بود . مهزیار در حال ریاضی خوندن زمان استراحت بابایی ناخن میگیره مامانی عکس  ...
15 ارديبهشت 1392

آخرین روزهای فروردین

    سلام امروز 1 اردیبهشت روز بزرگداشت سعدی و منم امتحان زبان داشتم که خوب بود . امتحان علوم رو هم عالی دادم و فردا هم امتحان اجتماعی دارم . اما آخرین روزهای فروردین ۹۲: 22  فروردین روز پنج شنبه خاله معصومه اینا از مکه برگشتند و ما هم  رفتیم فروگاه استقبالشون . مهزیار در انتظار رسیدن خاله در فرودگاه بدون شرح 23  فروردین روز جمعه صبح درس ها م رو خوندم و شب دوباره رفتیم خونه ی خاله معصومه . 24 شنبه رفتم مدرسه اما ظهر با سرویس رفتم خونه ی خاله میترا چون مامان جون و باباجون میخواستند عصر برن تهران . مامانی ظهر از اداره اومد خونه خاله . مامان جون اینا که رفتند من و مامانی ...
2 ارديبهشت 1392

گزارش نوروز 92

سلام دوستان عزیز امیدوارم لحظه ها و روزهای خوبی رو پشت سر گذاشته باشید. من تا 23 اسفند بیشتر مدرسه نرفتم و تعطیلات برای من شروع شد. روز سه شنبه 29 اسفند مامانی تقریبا همهی کارهاشو انجام داده بود  و منتظر مهمان های نوروزی بود شب چهارشنبه سوری بخاطر خطرات احتمالی ما رفتیم خونه ی مامان بزرگم و اونجا از روی آتیش پریدیم و شعر زردی من از تو سرخی تو ازمن خوندیم و سریع برگشتیم خونه ((البته قبل از رفتن مامانی سفره هفت سینش هم چیده بود. )) چون مهمان های نوروزی ما از 29 اسفند تشریف آوردن اول خاله نسترن اینا اومدن بعد خاله شیرین و در آخر مامان جون و بابا جون و دایی عرفان از تهران رسیدند تقریبا تا صبح بیدار بودیم . قبل از رفتن ب...
19 فروردين 1392