مهزیار عزیز مامهزیار عزیز ما، تا این لحظه: 19 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره
دونه سیب ما سامیاردونه سیب ما سامیار، تا این لحظه: 9 سال و 2 ماه و 29 روز سن داره
محفل عاشقانه ما محفل عاشقانه ما ، تا این لحظه: 22 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره
بابا محمدبابا محمد، تا این لحظه: 50 سال و 2 ماه و 25 روز سن داره
مامان مهرنوشمامان مهرنوش، تا این لحظه: 44 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

دنیای مهزیار مامان

هفته دوم مهر 92

  سلام دوست های خوب و مامان های گل که با شروع فصل پاییز و مهرماه کارهاتون چند برابر میشه. فصل پاییز که هنوز توی شهر ما شروع نشده، کولرها روشن هستند و هنوز برگی زرد نشده و از درخت نریخته.توی شهر ما فقط مدرسه رفتن بچه ها ست که نشون میده پاییز از راه رسیده . مهزیار این روزها حسابی مشغول درس و مشق. خدا رو شکر امسال هم معلم خیلی خوبی داره و اینطور که دوستان میگن پایه چهارم توی مقاطع ابتدایی از همه مشکل تره امیدوارم که مهزیار امسال کوشاتر از سال های قبل باشه . روز اول مهر مشق شب داشتند و روز دوم معلمشون ازشون دیکته گرفته بود که خدا رو شکر خوب داده بود با توجه به اینکه توی تابستون هیچ تمرینی نکرده بود. مهزیار...
13 مهر 1392

بوی ماه مهر+ طرز تهیه رولت

باز آمد بوی ماه مدرسه              بوی شادی های راه مدرسه مهزیار در روز اول مهر-کلاس چهارم مهزیار و نقشه جهان باستان   سلام و صد سلام به دانش آموزان عزیز و مامان و باباهای گلشون. سال تحصیلی جدید آغاز شد و بچه ها با شور و شوق فراوان رفتند مدرسه . البته ما مامان ها شوق و ذوقمون خیلی بیشتر بود. البته این بیشتر در مورد مامان پسرها صدق میکنه. چون می دونم دختر بچه ها علاقه بیشتری به درس و مدرسه دارند.   از دیروز عصر من و بابای مهزیار بی قرار بودیم چون پسرمون کلاس چهارمی شده و ما با دیدن آلبوم کودکیش و حتی لباس های نوزادیش سرشار از شادی میشیم.(( خدا ...
1 مهر 1392

روزهای شهریوری من

سلام دوستان خوب اینقدر ننوشتم و عقب افتادم از روز نوشت نویسی، که نمی دونم از کجا شروع کنم . برای همین فقط اون هایی که یادم مونده رو می نویسم. می دونید که خاله نسترن و شهراد آمدند اهواز و این دفعه من تونستم اون ها رو مدت بیشتری خونه خودمون نگه دارم چون پسرخاله های دیگه دوست داشتند خاله اینا برن پیش خودشون. روزهایی که شهراد پیشم بود عصرها می رفتیم پارکینگ و با دوستان گلم فوتبال بازی می کردیم و حسابی خوش می گذشت اما وقتی میومدیم بالا خاله و مامانی مارو می فرستادند حمام آخ که چه کیفی می کردیم با کف برای هم ریش سیبل میزاشتیم و غش غش می خندیدیم این دفعه مامان و خاله با جیغ و داد ما رو از حمام درمیاوردند. زبان هم که اصلا نمیخوندیم و ...
23 شهريور 1392

تولد حضرت معصومه(س) و روز دختر مبارک

  سالروز میلاد خانم فاطمه معصومه(س) و روز ملی دختر را به همه بانوان پاک و آسمانی تبریک عرض می کنم.    دوستان گل وبلاگی ((دخترهای امروز))   مامان خودم و مامانی های مهربونشون ((دخترهای دیروز))   عمه های عزیزم، دختر خاله ها و دختر عمه های خوبم و همه دخترهای آریایی   روزتون مبارک آرزو میکنم  همیشه شاد شاد باشید.      *نکته هایی در مورد دختران* دختر:موجودی است که: وقتی تعجب میکند میگوید واااااااااا!! وقتی خوشحال است میگوید بمیری الهییییییی!! وقتی غمگین است آه میکشد وقتی میترسد جیییییییغ بنفش میکشد وقتی بدش می آید میگوید ویشششش . وقتی خوشش می آید ...
16 شهريور 1392

نامه ی عاشقانه

نامه ی عاشقانه ی پسر گلم دیشب زودتر از بقیه شب ها خوابیدم، آخه خواهر گلم و پسرش شهراد از تهران آمدن اهواز و پیش ما هستند. تایم کاری ما هم که خیلی بد شده از 7 صبح تا 3:15 دقیقه، برای همین خیلی خسته میشم و بعضی شب زود میخوابم البته زود ما بین 11:30 تا 12 شب . جون خواهری بودش وقتی خوابم گرفت رفتم و خوابیدم . صبح که بیدار شدم برم سر کار جلوی آیینه نشستم و داشتم فکر میکردم که وای اصلا حال ندارم و خسته ام که یک دفعه چششم به کاغذی افتاد که با خط پسرگلم  متنی روش نوشته شده بود. وای نمیدونید که با خواندن نامه ی گل پسرم چه انرژی مثبتی گرفتم و کلی سرو حال شدم. الهی فداش بشم. مهزیار از وقتی با سواد شده نامه زیاد برام نوشته ...
4 شهريور 1392

سفر به تهران - روزهای پایانی مردادماه

سلام دوستان خوب امیدوارم تعطیلات عید فطر به همه تون خوش گذشته باشه .مسافرت  ما روز 17 مرداد شروع شد و رفتیم تهران خونه مامان جون و باباجون و مامانی بالاخره افطاری روز آخر رو کنار مامان و باباش ، دایی ها و خاله نسترن بود و کلی لذت برد.خاله ها هم چند ساعتی بعد از ما رسیدند. مثل همه ی شب ها در تهران همگی کنار هم بودیم و کلی گفتیم و خندیدیم و عید رو در کنار هم جشن گرفتیم. شب عید فطر بله برون دایی حسین بود و همه رفتند بله برون و ما بچه ها خونه بودیم تا بزرگترها برگشتند. به سلامتی دایی حسین هم متاهل شد. روز شنبه 19 مرداد خونه مامان جون شلوغ بود و همه ی خاله ها و دایی ها بودند. خیلی خوش گذشت. من و با پسرخاله هاهم بازی می کردم ...
29 مرداد 1392

عید فطر مبارک

عید فطر؛ عید پایان یافتن رمضان نیست. عید برآمدن انسانی نو از خاکسترهای خویشتن خویش است. چونان ققنوس که از خاکستر خویش دوباره متولد میشود. رمضان کورهای است که هستی انسان را میسوزاند و آدمی نو با جانی تازه از آن سر بر میآورد. فطر شادی و دست افشانی بر رفتن رمضان نیست، بر آمدن روز نو، روزی نو و انسانی نو است. بناست که رمضان با سحرها و افطارهایش. با شبهای قدر و مناجاتهایش از ما آدمی دیگر بسازد. اگر در عید فطر درنیابیم که از نو متولد شدهایم؛ اگر تازگی را در روح خود احساس نکنیم؛ عید فطر، عید ما نیست. سلام دوستان عزیز پیشاپیش عید سعید فطر بر شما مبارک باشه. با لطف خداوند مهربان و یاری شما عزیز موفق شدیم ۲ بار قرآن کریم رو ختم کنیم ...
16 مرداد 1392

مهزیار جان تولدت مبارک

  امروز ۲۹/۴/۹۲ و پسر گل من در ساعت ۱۰:۰۵ دقیقه صبح ۹ ساله شد. مهزیار عزیزم امیدوارم خدای مهربان برایت هر چیز خوب توی دنیا را مقدر کند. من و بابایی برات یه تولد کوچولو  روز ۲۷ که خاله ها رو برای افطار دعوت کرده بودیم گرفتیم و تو تا لحظه ای که بابایی کیک رو آورد خبر نداشتی و خیلی خوشحال شدی چون فکر میکردی تا مهرماه خبری از کیک و کادو و... اینا نیست . عزیز دلم من و بابایی هر روز برایمان روز تولد توست و ما هر روز به درگاه خدا برای داشتن تو شکر می کنیم. مهزیار دقایقی پس از تولد مهزیار در ۵ روزگی مهزیار در ۲۷ روزگی  مهزیار در ۹ سالگی   ادامه مطلب گالری عکس فراموش نکن...
29 تير 1392