مهزیار عزیز مامهزیار عزیز ما، تا این لحظه: 19 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره
دونه سیب ما سامیاردونه سیب ما سامیار، تا این لحظه: 9 سال و 2 ماه و 29 روز سن داره
محفل عاشقانه ما محفل عاشقانه ما ، تا این لحظه: 22 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره
بابا محمدبابا محمد، تا این لحظه: 50 سال و 2 ماه و 25 روز سن داره
مامان مهرنوشمامان مهرنوش، تا این لحظه: 44 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

دنیای مهزیار مامان

روز شمار تولد

عزیز مامان امروز ۲۵/۴/۹۲ . چهار روز مونده تا سالروز تولد تو. پسر دوست داشتنی من تو با آمدنت مفهوم عشق و زندگی را به ما نشان دادی. مهزیار ما .سال ۸۳ توی یه همچین روزی من منتظر کوچکترین اشاره بودم تا لحظه دیدنت رو جشن بگیرم. من مرخصی بودم و خونه بودم و مامان جون و خاله نسترن از تهران آمده بودند تا در کنار من باشند البته چون قرار بود تو طبیعی بدنیا بیایی نزدیک به یک ماه بود که در کنار من بودند اما تو هنوز برای آمدن دودل بودی. اون روزها  پسر خاله هات به مامانی می گفتند خاله شبیه بامشاد شدی و من از اینکه با تو بامشاد شده بودم سرشار از لذت بودم. من و بابایی تو اون شب های گرم تابستان کلی پیاده روی می کردیم و گاهی من...
25 تير 1392

ماه رمضان مبارک

  حلول ماه مبارک رمضان ، بهار قرآن ، ماه عبادت های عاشقانه نیایشهای عارفانه و بندگی خالصانه را به شما تبریک عرض میکنم . . . التماس دعا    سلام دوستان گل حلول ماه مبارک رمضان مبارک. امسال نیر مانند سال گذشته تصمیم گرفتم که ختم گروهی قرآن رو با شرکت شما مامان های گل برگزار کنم. شما عزیزان لطف کنید و جزء های مورد نظرتون رو ارسال کنید تا به اسم شما در جدول ثبت بشه. در صورتی که یک جزء را چند نفر انتخاب کنند براساس تاریخ و ساعت ارسال به اسم اولین نفر ثبت و جزء دیگری به اسم نفرات بعدی ثبت خواهد گردید. منتظر پیام های شما عزیزان هستم تا همه باهم در ثواب ختم قرآن در این ماه مبارک شریک باشیم.     &nb...
18 تير 1392

هفته ی اول و دوم تیرماه

سلام دوستان خوب من فصل تابستان هم آغاز شد و هوا بیش از روزهای پیش گرم تر شد. این روزها چون هوا خیلی گرم شده دیگه نمیرم پارکینگ تا با بچه ها بازی کنم البته دوست های منم دیگه کمتر میان. بعضی از شب ساعت 8:30 به بعد که یه کوچولو هوا بهتر شده با آرین فوتبال بازی می کنم. بعضی از شب ها هم با بابایی میریم بیرون و با اسکوتر بازی می کنم. عاشق خرید کردن هستم چون هر چیزی که من میخرم مامان و بابا میگن خیلی خوشمزه تره . ماست میخرم بهترین ماست، قارچ میخرم همینطور و ... انگاری وقتی دست من به جنس ها میخوره مزه شون بهتر میشه. مامانی برام یه چیز کیک خوشمزه درست کرد که اونم عالی بود. چیز کیک آناناس (عکس ادامه مطلب) در هفته گذشته همراه ماما...
15 تير 1392

داستان کوتاه و طنز

  نامه جالب پسربچه شیطون به خدا کودکی به مامانش گفت: من واسه تولدم دوچرخه می خوام!‎ بابی پسر خیلی شیطون و بازیگوشی بود! اون همیشه همه رو اذیت می کرد… مامانش بهش گفت: آیا حقته که یه دوچرخه برات بگیریم واسه تولدت؟! بابی گفت آره… مامانش بهش گفت: برو تو اتاق خودت و یه نامه برای خدا بنویس و ازش بخواه به خاطر کارای خوبی که انجام دادی بهت یه دوچرخه بده! نامه شماره یک: سلام خدای عزیز. اسم من بابی هست. من یک پسر خیلی خوبی بودم و حالا ازت می خوام که یه دوچرخه بهم بدی. دوستدار تو: بابی بابی کمی فکر کرد دید که این نامه چون دروغه کارساز نیست و دوچرخه ای گیرش نمی یاد! برا همین ...
6 تير 1392

میلاد منجی عالم بشریت مبارک باد

    مهدی، نظری به ما عنایت کن مارا به صراط خود هدایت کن مهدی! اگر از منتظرانت بودیم چون دیده ی نرگس نگرانت بودیم با این همه روسیاهی و سنگدلی ای کاش که از همسفرانت بودیم میلاد دوازدهمین گل بوستان امامت و ولایت، امام عصر و الزمان مبارک . (( التماس دعا)) ...
2 تير 1392

برزیل ما اومدیم- صعود به جام جهانی

    ایرانی های عزیز و دوستان وبلاگی گل "پیروزی غرورآفرین و صعود تیم ملی فوتبال  ایران را به مسابقات جام جهانی 2014 برزیل به  همه ایرانیان تبریک می گویم امیدوارم این پیروزی  سرآغاز  پیروزی های دیگر تیم ملی فوتبال ایران باشد" دیشب منم همراه مامان و بابا و پسرخاله ام نیکان در جشن صعود شرکت کردیم و در این جشن ملی و شادی با همشهری های عزیزمون همراه بودیم.   تصویر شادی من (مهزیار) و جوانان اهوازی         پی نوشت: پست این روزهای من عکس دار شد. ...
29 خرداد 1392

هفته سوم خرداد +سفر یک روزه به جزیره + انتخابات

سلام سلام صدتا سلام حالتون چطور دوستای خوب من؟ خوش می گذره؟ امیدوارم مثل من به همگی شما خوش بگذره. یک ماه از تعطیلات تابستانه من تمام شده و من دلم برای مدرسه تنگ شده البته هنوزم از اینکه تعطیل هستم خوشحالم اما دل دیگه چکارش کنم. امسال تعطیلات خردادماه نشد که مثل هر سال بریم تهران و به مامان جون و باباجون سر بزنیم آخه بابایی درگیر امتحانات پایان ترم دانشجوها بود و نمی شد رفت . البته بابایی خیلی اصرار کرد که من و مامان بریم ولی مامان دلش نیومد بابا رو تنها بزاره برای همین نرفتیم . مامان برای اینکه خاله ها هم امسال نرفتن رو ز14 خرداد برای شان دعوتشون کرد خونه و دور هم بودیم که حسابی خوش گذشت و فیلم بچه گی پسرخاله هام رو دیدیم و کل...
26 خرداد 1392

این روزهای من

سلام دوستان خوب من این روزها حسابی مشغول استراحت و تفریح هستم. تقریبا تا ظهر خوابم  و  صبحانه و نهارم رو تقریبا با هم میخورم .کتاب های کلاس چهارم رو از دوستم آرین گرفتم و گاهی هم یه نگاه به اونها میکنم. عصر ها با چندتا از بچه های مجتمع میریم توی حیاط و بازی می کنیم حسابی خوش میگذره من تا حالا تجربه بازی با بچه های همسایه رو نداشتم  خونه قبلی که بودم گاهی حسین پسر یکی از همسایه هامون میومد خونه ام و با هم بازی می کردیم و بعضی وقت ها هم من می رفتم. وقتی بزرگترا از بازی هاشون با دوستان و بچه های همسایه میگفتند منم دوست داشتم تجربه کنم و الان حس خیلی خوبی دارم واقعا خوش میگذره البته اکثر اوقات فوتبال بازی می کنیم  ولی...
13 خرداد 1392