تیرماه 94 در حالی شروع شد که ماه رمضان بود و منم فقط کلاس زبان میرفتم و گاهی هم با دوستان فوتبال و اسکیت بازی میکردم. بقیه ی ساعت ها هم با سامیار بازی میکردم و پلی تری و دوباری هم خونه ی عمه ام موندم و با علی حسابی بازی میکردیم. توی ماه رمضان حسابی برنامه ها عوض میشه. مامانی روزه نمیگرفت امسال ولی بابای روزه بود. چند بار مهمونی برای افطار داشتیم و چند بار هم مهمونی افطار رفتیم. شب هاب قدر هم مامان با برنامه تلویزیون دعا میخوند و منم کنارش مینشستم و میخوندم . بین خوندن دعا هم سامیار گریه میکرد و مامان رو پاش تونش میداد. برنامه ی ماه عسل هر روز نگاه میکردیم و سریال پایتخت . 25 تیرماه بعد از کلاس زبان با مامانی و بابایی و داداشی رفتیم تهر...