روزهای دی 93
سلام دوستان عزیز و همراهان همیشگی
عکس های آتلیه گل پسرم در عروسی دایی حسین 30 مهر 93
دی ماه بسلامتی تمام شد . روزهای ابتدایی دی ماه روزهای خیلی سختی شده بود برای ما . روزهایی همراه با سرماخوردگی و آنفلونزای شدید.
(( تولد وبلاگمون مبارک - 5 دی ماه وبلاگ مون 3 ساله شد))
5 دی ماه: در اولین ساعت های 5 آبان ماه و بعد از رفتن مهمان های گلمون وقتی خواستیم بخوابیم مهزیار حالش بد شد و متاسفانه گلاب به روی همه تون بالا آورد و حالت سرماخوردگی پیدا کرده بود. بهش دارو دادم و رفت خوابید البته باباش تا صبح پایین تختش بیدار نشسته بود . تازه بابای مهربون قرار بود جمعه هم بره سرکار که با خستگی و خواب آلودگی رفت.
6دی ماه: صبح مهزیار بیدار شد نسبتا خوب بود اما خیلی حوصله نداشت و صداش گرفته بود منم بهش صبحانه دادم. بعد داروهای مناسب سرماخوردگی.ظهر شده بود و مهزیار تمایلی به خوردن نهار نداشت و متاسفانه تب هم داشت اما تب نرمال ، براش سوپ درست کردم و آب میوه گرفتم اما پسرم خیلی خیلی بیحال شده بود. باباش که اومد خونه گفت ببریمش دکتر و من گفتم نه الان دکترهای خوبی نیستن فردا مدرسه نره و استراحت کنه و بعد میبریمش . منم سرکار نمیرم تا به گل پسرم برسم.حالا مهزیار تو اون موقعیت فکر من بود که سرما نخورم و مشکلی برای داداشش پیش نیاد.
ساعت 10 شب بود که یک دفعه تب مهزیار رفت بالا خیلی بالا و قرص استامینوفن و پاشویه و گذاشتن دستمال روی پیشونیش دیگه جواب نمیداد دو دقیقه بعدش لرز میکرد و تمام بدنش میلرزید خیلی بد بود توی این 10 سال این جوری سرما نخورده بود. باباش فرستادم کلینیک نوبت بگیره و خودم بالای سرش بود اما خیلی حالش بد شده بود ، استفراغ میکرد ، تب میکرد ، میلرزید و هذیون میگفت زنگ زدم به همسرم و گفتم فقط شیاف بگیر و خودتو برسون . بعد از استفاده از شاف نرمال تر شد و بردیمش کلینیک بماند که چقدر معطل شدیم و از شانس ما چه پزشک ... معاینه اش کرد. بهش همون داروهایی که خودم میدادم داد وکلی دعوا کرد که نباید استامینوفن بهش میدادی و ... و براش سرم نوشت . باباش که میگفت ببریمش جای دیگه ولی چون خیلی بدنش آب از دست داده بود من گفتم سرم بزنه بعد یه فکری میکنیم . خلاصه پسرم برای اولین بار سرم زدن تجربه کرد.
به اصرار خودش باباش ازش عکس گرفت
7 دی ماه: مدرسه نرفت و عصر بردیمش دکتر خانوادگیمون و داروها یه مقدار تغییر کرد .منم سرکار نرفتم و خونه بودم و به مهزیار عزیزم میرسیدم.عصر هم کلاس زبان نرفت.
8دی ماه: مهزیار مدرسه نرفت و من هم مرخصی بودم و پسرم روز دوشنبه امتحان علوم داشت و با همون حال یه مقدار مطالعه کرد . منم احساس سرماخوردگی داشتم سردرد و ضعف بدنی. همش در حال خوردن آب میوه طبیعی که زحمتش پدر میکشید بودیم. سوپ و آش مامان پز و البته شلغم.
آش ترخینه مامان پز
9 دی ماه: مهزیار رفت مدرسه و امتحان علوم داد که خوب شد. اما من داغون بودم سرکار تب، ضعف، حالت تهوع و ... دارو هم که نمیتونستم بخورم . عصر حالم بدتر شد رفتم دکتر و دکتر باورش نمیشد من با پای خودم اومدم مطب فشارم 6 بود. شوهرم خیلی ترسیده بود اما من سرم نزدم و گفتم خونه مایعات میخورم. مهزیار تنها خونه بود.
فکر کنید با اون حال بد من و افت فشار مهزیار شب گفت مامان فردا مسابقه صبحانه سالم و ساده داریم چی برام درست میکنی ؟؟؟ دقیقا ساعت 11:30 شب. منم بیحال با ضعف شدید . باباش گفت هیچی اما من دلم نیومد و براش صبحانه ی ساده ای آماده کردم که تصویرش زیر هست. جالب اینکه چند رو زبعد اعلام شد از طرف مدرسه که صبحانه مون رتبه اول آورده.
حالم اینقدر بد شد که 10 و 11 دی ماه خونه بودم و همسر مهربونم 10 سرکار نرفت و موند خونه از من پرستاری کرد و 11 با اصرار من رفت سرکار ولی مادرشوهر مهربون با پختن و فرستادن آش و غذاهای دیگه خیلی هوامون داشت. دستش بی بلا. خواهرام و خواهر شوهرام تماس میگرفتن و میخواستن بیان خونه مراقبمون باشن و غذا درست کنند اما چون فصل امتحانات بود و ممکن بود اونا هم سرما بخورن من اجازه ندادم. اینم بگم که مهزیار گوش چپش عفونت کرد و دو هفته شربت آموکسی کلاو مصرف کرد و خدا رو شکر عفونت گوشش برطرف شد.
از 13 دی تا 17 دی هم خبری نبود جز درس و امتحان.
17 دی همراه بابای مهربون رفتیم کلاس زبان دنبال مهزیار و بعد شام رفتیم بیرون که خیلی خوش گذشت این رستوران وقتی مهزیار کوچیک بود زیاد میرفتیم و خاطرات خوبی ازش داریم.
18 دی ماه رفتیم کنسرت مازیار فلاحی. همسر گلم زحمت کشیده بود و با تمام مشغله ی کاری که داشت بلیط گرفته بود و ما رو برد کنسرت. خیلی عالی بود و خیلی خوش گذشت . بعد از کنسرت به پیشنهاد بابای و تایید مهزیار به تاپس همبرگر رفتیم و این سری خاطرات بابایی زنده شده بود چون مهدکودکش روبروی تاپس بوده و هرو روز موقع برگشت مامانش براش ساندویچ میخریده.
19 دی خونه بودیم و به کارهای خونه رسیدیم و البته مهزیار درس میخوند چون امتحان داشت.
24 دی تخت و کمد داداش مهزیار آوردند از شانس آسانسور خراب بود و من با توجه به وضعیتم قرنطینه بودم . عمو علی و عمو شهاب (شوهرعمه مهزیار) برای کمک به بابایی آمدند و تخت و کمد آوردند بالا و پرده اتاق پسر گلی نصب شد.
25 دی خونه من و مهزیار خونه بودیم و جایی نرفتیم البته نمی شد بریم آسانسور خراب بود. با کمک مهزیار اتاق داداشش رو چیدیم و آماده کردیم.
26 دی نهار خونه ی مامان شیرین بودیم و شام خونه ی عمه اعظم مهزیار که خیلی خوش گذشت.(آسانسور موقتی درست شده بود)
27 دی مهزیار مدرسه بود و عصر کلاس زبان منم دکتر رفتم .
29 دی امتحان بنویسیم داشت.
30 دی هم خبر خاصی نبود و خدا روشکر دی ماه هم به خوبی گذشت .
(( انشاا... بهمن ماهی بهتر از دی ماه داشته باشیم. تاریخ سزارین 20 بهمن مشخص شده که روز بسیار عزیز و خوبی برای من هست چون هم زمان با سالروز تولد همسر عزیزم. نمیدونم میرسم بیام وبلاگ به روز کنم یا نه تا قبل از 20 بهمن اما از همه ی دوستان میخوام برای من و نی نی گلی و خانواده دعا کنید که بسلامتی بگذرونیم این روزهای انتظار.))
**** ادامه مطلب *****
عکس هنری مهزیار از شربت سن ایچ کارامل
مهزیار در تخت داداشش
یاد ایام