مهزیار عزیز مامهزیار عزیز ما، تا این لحظه: 19 سال و 9 ماه و 30 روز سن داره
دونه سیب ما سامیاردونه سیب ما سامیار، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 12 روز سن داره
محفل عاشقانه ما محفل عاشقانه ما ، تا این لحظه: 22 سال و 4 ماه و 29 روز سن داره
بابا محمدبابا محمد، تا این لحظه: 50 سال و 3 ماه و 8 روز سن داره
مامان مهرنوشمامان مهرنوش، تا این لحظه: 44 سال و 9 ماه و 9 روز سن داره

دنیای مهزیار مامان

سفرنامه ی مهزیار-سفر به دبی- قسمت دوم

روز دوم سفر- 5 فروردین صبح ساعت 8:30 مامانم بیدارم کرد و من ناز میکردم تا اینکه مامان گفت مهزیار ساعت سرو صبحانه تا 9 نیم و اگه صبحانه نخوریم نمیتونیم بریم اکواریوم و من با اینکه اصلا میل به صبحونه نداشتم سریع بیدارشدم و آماده رفتن به دبی مال . به زور چند لقمه صبحانه خوردم و با تاکسی رفتیم دبی مال . خیلی برام جالب بود که تاکسی ها شون معرکه بود خیلی حال کردم . بالاخره رسیدیم دبی مال. وارد که شدیم اولین چیزی که روبروم دیدم یه اکواریم بزرگ بود پر از ماهی . با ذوق نگاه میکردم میخواستم برم نزدیک که یه خانم فیلیپینی جلوم گرفت و گفت بلیط بخرم ولی هنوز مسئول فروش نیومده بود . دور اکواریم می چرخیدم و  احساساتی میشدم خدای من همه ی ماهی...
26 دی 1390

سفرنامه ی مهزیار-سفر به دبی- قسمت اول

سلام به همه ی دوستان من تصمیم گرفتم خاطرات سفرهایی که جزئیاتش به یادم مونده براتون بنویسیم از سفر نوروز امسال  به دبی شروع میکنم که اولین سفر من به خارج از کشور بود .    شب اول سفر من به همراه مامان و بابام روز 5 شنبه 4 فروردین از فرودگاه اهواز پرواز کردیم به سمت دبی با پرواز نفت ، پرواز خوبی بود .    مهزیار توی هواپیما  در فرودگاه دبی اسکن چشم انجام میدن برای چی هست نمی دونم اما مامان و بابام چشمهاشونو گذاشتن روی یه دستگاهی و  اسکن انجام شد!!!! بعدش رفتیم چمدون هامون تحویل گرفتیم و منتظر شدیم که از هتل بیا دنبالمون که یه کوچولو معطل شدیم اما خسته نشدیم .  مهزیار در حال ان...
26 دی 1390

خدای من

من خدایی دارم، که در این نزدیکی است نه در ان بالاها مهربان، خوب، قشنگ چهره اش نورانیست گاهگاهی سخنی می گوید، با دل کوچک من، ساده تر از سخن ساده من او مرا می فهمد         او مرا می خواند، او مرا می خواهد ...
18 دی 1390