شب یلدای 92+ هفته آخر آذرماه
یلدا یعنی بهانه ای برای در کنار هم شاد بودن و زندگی یعنی همین بهانه های کوچک گذرا.
یلداتان مبارک و زندگیتان پر از بهانه های شاد باد.
درود بر شما دوستان عزیز
بلندترین شب سال هم سپری شد . شبی بلند که بهترین خاطرات را برایمان زنده می کند. 12 سال در کنار هم بودن و 12 شب بلند را جشن گرفتن.
یکی دیگر از زیباترین شب های یلدا، یلدای سال 1382 بود که تو پسر گلم توی دل مامانی لانه کرده بود و یلدای سال 1383 در آغوش مامان بود و تازه وارد 6 ماهی شده بود . از آن سال به بعد جشن سالگرد ازدواج مان و یلداهایمان زیباتر از سال های پیش بود.
بلندترین شب سال هم خورشید را ملاقات کرد و این یعنی بوسه گرم خداوند بر صورت زندگی وقتی همه چیز یخ می زند. خدای مهربون یک بار دیگر لطف و مهربونیش شامل حالمون کرد و یلدای زیبایی را برایمان رقم زد.
اما براتون از یلدای امسال بگم. همونطور که توی پست قبلی خوندین شب یلدا سالگرد ازدواج مون هم هست و ما هم باید جشن بگیریم و هم باید به خونه بزرگ فامیل که پدر شوهر عزیزم هست بریم. به همین دلیل ما امسال 2 شب یلدا داشتیم و یه جورایی هم 3 جشن یلدا شرکت کردیم که اگه دوست دارید بدونید باید مطالب رو تا آخر بخونید.
یلدای 1
29 آذرماه مراسم یلدای اول بود که خواهرهای گلم مهمون ما بودند و من با درست کردن چند مدل ژله، آجیل،میوه، تخمه و البته انار و هندونه ، شام و در آخ کیک سالگرد ازشون پذیرایی کردم.
مهزیار هم که حسابی خوشحال بود و از صبح هر 15 دقیقه یکبار می پرسید مامان خاله ها کی میان تا لحظه ای که اومدن و بعد از اومدنشون هم میپرسید مامان خاله ها که به این زودی نمیرند، تا کی میمونن، حالا شام نیار و .... تا خاله ها بیشتر خونه مون باشند.
همسر مهربون اجازه شام درست کردن ندادند و گفتن دوست ندارد عروس خانم شام درست کنه و اذیت بشه و شام رو از بیرون تهیه کردند و انار ها رو هم خودش دون کرد و کلی زحمت کشید.ممنون محمد عزیزم.
همراه خاله میترا برادرشوهرش و پسرش هم به خونه مون اومدن که برای هدیه زحمت کشیدن و کیک آوردن با متن پیوندتان مبارک.به همین دلیل ما دیگه کیک نخریدیم و خواهرای عزیزم هم وجه نقد بمون هدیه دادند که از بازم ازشون تشکر میکنم.
البته هدیه اصلی رو همسر گلم بهم داد یه سینه ریز خوشگل و بسیار زیبا و منم هدیه ی بسیار کوچولوی به ایشون تقدیم کردم که بهشون نیاز داشت اما بگم که ش .... و جوراب نبود به خدا
بعد از خوردن شام با شاعرانه کردن فضا حافظ خوانی و گرفتن فال شروع شد. که به ترتیبی که نشسته بودیم هرکسی برای خودش فال میگرفت و شعرش میخوند. بزرگ تر ها خوندن و نوبت به بچه ها رسید که البته فال نیکان پسر خواهرم خیلی جالب بود و خواهرم خوشحال از فالی که براش درآمده بود میگفت ببین حافظ هم حرف منو میزنه و ما کلی خندیدیم که این اول خنده ها بود .
مهزیار 2 بیت اول شعر رو خوند و بعدش تفسیر فال(دیوان حافظ ما همراه با فال و تفسیر) که چون ماشاا... خیلی خوب خوند مورد تشویق قرار گرفت.
اما براتون از حافظ خوندن کیهان بگم که خیلی خاطره انگیز شد و حسابی روحیمون رو عوض کرد. شعری از حافظ آمد که در انتهای بیت نوشته بود(( حُسن تُست)) که کیهان خوند (( حَسن تست)) و این اشتباه خوندن باعث شد همگی بخندیم.
یلدای 2
یلدای دوم ما خونه مادرشوهرم برگزار شد که خیلی خوش گذشت که اونجا هم با خوردن میوه، تخمه، انار و کیک و شلغم سپری شد. و مادر شوهر و پدر شوهر عزیزم هم کادو بمون وجه نقد دادند و حسابی شرمنده مون کردند. مهزیار از وقتی رفتیم فقط تو فکر بود کیک هنونه ای بخوره.
یلدای 3
برای شام خونه برادرشوهر خواهر دعوت بودیم و ما حدود 10 شب رفتیم که خیلی خیلی خوش گذشت و شام جوجه کباب بسیار خوشمزه ای خوردیم. مهزیار خیلی راضی و خوشحال بود و از یلداها لذت برده بود و این برای من و باباش بهترین بود.
هفته ی آخر آذرماه 1392
شنبه 23/9 شام خونه خواهر شوهر دعوت بودیم . عمه اعظم مهربون که خیلی زحمت کشیده بود. و مهزیار و آیلین با هم درس خوندن و بازی کردند.
یک شنبه24/9 مهزیار مدرسه بود اما وقتی برگشت بعد از نوشتن مشق هاش گفت که گوشش و گلوش درد میکنه . بهش دارو دادم و خوابید اما صبح دوشنبه 25/9 که بیدار شد اصلا حال نداشت برای همین اجازه ندادیم بره مدرسه ، دارو بهش دادام و خوابید. منم آماده بودم برم سرکار ولی دلم نیومد . باباش گفت برو اما زودتر بیا اما نتونستم با اون حالش تنهاش بزارم. خونه موندم و براش آش ترخینه که خیلی دوست داره درست کردم، آب میوه گرفتم و عصر همراه بابایی بردیمش دکتر و دکتر علاوه بر دارو 2 تا آمپول پنی سیلین هم براش نوشت. که یکی رو همون موقع زد .
سه شنبه 26/9 رفت مدرسه اما وقتی برگشت اصلا حال نداشت . با بابایی رفت آمپولش زد وقتی برگشت غذا و آب میوه خورد و خوابید .
چهارشنبه 27/9 برای اینکه بهتر بشه مدرسه نرفت که خیلی ناراحت بود از این موضوع، تکالیفشو از دوستاش پرسید و انجام داد. شب هم مامان شیرین و باباخسرو وعمه لیلا آمدن عیادت مهزیار و در کنار هم آش خوردیم و آخر شب هم عمو علی اومد و شب خوبی در کنار هم داشتیم.
پنجشنبه 29/9 کلاس ریاضی داشت . ناهار رو با هم خوردیم و شب مهمون عمه میترای مهزیار بودیم که خیلی خیلی زحمت کشیده بود و حسابی هم خوش گذشت. اگه یادتون باشه عمه میترا پارسال ازدواج کرد و این اولین دعوتش از ما بود برای شام . مهزیار هم عاشقانه عمه اش دوست داره و خداروشکر میونه اش هم با عمو پوریا شوهر عمه اش خیلی خوب.
موقعه رفتن توی حیاط تاب بازی کردو البته عمه کوچیکش هل می داد و میترسوندش و کلی لذت میبرد. موقعه برگشتن هم عمه لیلا رو با خودش آورد خونه و باهام پلی تری بازی کردند.
گزارش جمعه هم که کامل در ابتدای پست بود . اما 30 آذر برای مهزیار توی مدرسه روز خوبی نبود و معلمشون عوض شد و مهزیار خیلی از این موضوع ناراحت شده بود. منم خیلی ناراحت شدم و با تماسی که با معلمشون داشتم متوجه شدم ایشون باردار هستند و بخاط شرایط خاصشون باید استراحت مطلق باشند. ازتون میخوام برای معلم مهزیار خانم صالحی و همه ی مامان های باردار و منتظر نی نی دعا کنید.