مهزیار عزیز مامهزیار عزیز ما، تا این لحظه: 19 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره
دونه سیب ما سامیاردونه سیب ما سامیار، تا این لحظه: 9 سال و 2 ماه و 29 روز سن داره
محفل عاشقانه ما محفل عاشقانه ما ، تا این لحظه: 22 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره
بابا محمدبابا محمد، تا این لحظه: 50 سال و 2 ماه و 25 روز سن داره
مامان مهرنوشمامان مهرنوش، تا این لحظه: 44 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

دنیای مهزیار مامان

شب یلدای 92+ هفته آخر آذرماه

1392/10/3 12:43
896 بازدید
اشتراک گذاری

یلدا یعنی بهانه ای برای در کنار هم شاد بودن و زندگی یعنی همین بهانه های کوچک گذرا.
یلداتان مبارک و زندگیتان پر از بهانه های شاد باد.

درود بر شما دوستان عزیز

بلندترین شب سال هم سپری شد . شبی بلند که بهترین خاطرات را برایمان زنده می کند. 12 سال در کنار هم بودن و 12 شب بلند را جشن گرفتن.

یکی دیگر از زیباترین شب های یلدا، یلدای سال 1382 بود که تو پسر گلم توی دل مامانی لانه کرده بود و یلدای سال 1383 در آغوش مامان بود و تازه وارد 6 ماهی شده بود . از آن سال به بعد جشن سالگرد ازدواج مان و یلداهایمان زیباتر از سال های پیش بود.

بلندترین شب سال هم خورشید را ملاقات کرد و این یعنی بوسه گرم خداوند بر صورت زندگی وقتی همه چیز یخ می زند. خدای مهربون یک بار دیگر لطف و مهربونیش شامل حالمون کرد و یلدای زیبایی را برایمان رقم زد.

 

Avazak.ir Line5 تصاویر جداکننده متن (1)

اما براتون از یلدای امسال بگم. همونطور که توی پست قبلی خوندین شب یلدا سالگرد ازدواج مون هم هست و ما هم باید جشن بگیریم و هم باید به خونه بزرگ فامیل که پدر شوهر عزیزم هست بریم. به همین دلیل ما امسال 2 شب یلدا داشتیم و یه جورایی هم 3 جشن یلدا شرکت کردیم که اگه دوست دارید بدونید باید مطالب رو تا آخر بخونید.

یلدای 1

 29 آذرماه مراسم یلدای اول بود که خواهرهای گلم مهمون ما بودند و من با درست کردن چند مدل ژله، آجیل،میوه، تخمه و البته انار و هندونه ، شام و در آخ کیک سالگرد ازشون پذیرایی کردم.

مهزیار در شب یلدای 92

مهزیار هم که حسابی خوشحال بود و از صبح هر 15 دقیقه یکبار می پرسید مامان خاله ها کی میان تا لحظه ای که اومدن و بعد از اومدنشون هم میپرسید مامان خاله ها که به این زودی نمیرند، تا کی میمونن، حالا شام نیار و .... تا خاله ها بیشتر خونه مون باشند.

 

همسر مهربون اجازه شام درست کردن ندادند و گفتن دوست ندارد عروس خانم شام درست کنه و اذیت بشه و شام رو از بیرون تهیه کردند و انار ها رو هم خودش دون کرد و کلی زحمت کشید.ممنون محمد عزیزم.

همراه خاله میترا برادرشوهرش و پسرش هم به خونه مون اومدن که برای هدیه زحمت کشیدن و کیک آوردن با متن پیوندتان مبارک.به همین دلیل ما دیگه کیک نخریدیم و خواهرای عزیزم هم وجه نقد بمون هدیه دادند که از بازم ازشون تشکر میکنم.

البته هدیه اصلی رو همسر گلم بهم داد یه سینه ریز خوشگل و بسیار زیبا و منم هدیه ی بسیار کوچولوی به ایشون تقدیم کردم که بهشون نیاز داشت اما بگم که ش .... و جوراب نبود به خدا

 بعد از خوردن شام با شاعرانه کردن فضا حافظ خوانی و گرفتن فال شروع شد. که به ترتیبی که نشسته بودیم هرکسی برای خودش فال میگرفت و شعرش میخوند. بزرگ تر ها خوندن و نوبت به بچه ها رسید که البته فال نیکان پسر خواهرم خیلی جالب بود و خواهرم خوشحال از فالی که براش درآمده بود میگفت ببین حافظ هم حرف منو میزنه و ما کلی خندیدیم که این اول خنده ها بود .

مهزیار 2 بیت اول شعر رو خوند و بعدش تفسیر فال(دیوان حافظ ما همراه با فال و تفسیر) که چون ماشاا... خیلی خوب خوند مورد تشویق قرار گرفت.

اما براتون از حافظ خوندن کیهان بگم که خیلی خاطره انگیز شد و حسابی روحیمون رو عوض کرد. شعری از حافظ آمد که در انتهای بیت نوشته بود(( حُسن تُست)) که کیهان خوند (( حَسن تست)) و این اشتباه خوندن باعث شد همگی بخندیم.

یلدای 2

یلدای دوم ما خونه مادرشوهرم برگزار شد که خیلی خوش گذشت که اونجا هم با خوردن میوه، تخمه، انار و کیک و شلغم سپری شد. و مادر شوهر و پدر شوهر عزیزم هم کادو بمون وجه نقد دادند و حسابی شرمنده مون کردند. مهزیار از وقتی رفتیم فقط تو فکر بود کیک هنونه ای بخوره.

 

یلدای 3

برای شام خونه برادرشوهر خواهر دعوت بودیم و ما حدود 10 شب رفتیم که خیلی خیلی خوش گذشت و شام جوجه کباب بسیار خوشمزه ای خوردیم. مهزیار خیلی راضی و خوشحال بود و از یلداها لذت برده بود و این برای من و باباش بهترین بود.

جدا کننده متن, جدا کننده متن جدید, جدا کننده متن زیبا, انواع جدا کننده متن, عکس جدا کننده متن

هفته ی آخر آذرماه 1392

شنبه 23/9 شام خونه خواهر شوهر دعوت بودیم . عمه اعظم مهربون که خیلی زحمت کشیده بود. و مهزیار و آیلین با هم درس خوندن و بازی کردند.

مهزیار و آیلین

یک شنبه24/9 مهزیار مدرسه بود اما وقتی برگشت بعد از نوشتن مشق هاش گفت که گوشش و گلوش درد میکنه . بهش دارو دادم و خوابید اما صبح دوشنبه 25/9 که بیدار شد اصلا حال نداشت برای همین اجازه ندادیم بره مدرسه ، دارو بهش دادام و خوابید. منم آماده بودم برم سرکار ولی دلم نیومد . باباش گفت برو اما زودتر بیا اما نتونستم با اون حالش تنهاش بزارم. خونه موندم و براش آش ترخینه که خیلی دوست داره درست کردم، آب میوه گرفتم و عصر همراه بابایی بردیمش دکتر و دکتر علاوه بر دارو 2 تا آمپول پنی سیلین هم براش نوشت. که یکی رو همون موقع زد .

سه شنبه 26/9 رفت مدرسه اما وقتی برگشت اصلا حال نداشت . با بابایی رفت آمپولش زد وقتی برگشت غذا و آب میوه خورد و خوابید .

چهارشنبه 27/9 برای اینکه بهتر بشه مدرسه نرفت که خیلی ناراحت بود از این موضوع، تکالیفشو از دوستاش پرسید و انجام داد. شب هم مامان شیرین و باباخسرو وعمه لیلا آمدن عیادت مهزیار و در کنار هم آش خوردیم و آخر شب هم عمو علی اومد و شب خوبی در کنار هم داشتیم.

پنجشنبه 29/9 کلاس ریاضی داشت . ناهار رو با هم خوردیم و شب مهمون عمه میترای مهزیار بودیم که خیلی خیلی زحمت کشیده بود و حسابی هم خوش گذشت. اگه یادتون باشه عمه میترا پارسال ازدواج کرد و این اولین دعوتش از ما بود برای شام . مهزیار هم عاشقانه عمه اش دوست داره و خداروشکر میونه اش هم با عمو پوریا شوهر عمه اش خیلی خوب.

موقعه رفتن توی حیاط تاب بازی کردو البته عمه کوچیکش هل می داد و میترسوندش و کلی لذت میبرد. موقعه برگشتن هم عمه لیلا رو با خودش آورد خونه و باهام پلی تری بازی کردند.

گزارش جمعه هم که کامل در ابتدای پست بود . اما 30 آذر برای مهزیار توی مدرسه روز خوبی نبود و معلمشون عوض شد و مهزیار خیلی از این موضوع ناراحت شده بود. منم خیلی ناراحت شدم و با تماسی که با معلمشون داشتم متوجه شدم ایشون باردار هستند و بخاط شرایط خاصشون باید استراحت مطلق باشند. ازتون میخوام برای معلم مهزیار خانم صالحی و همه ی مامان های باردار و منتظر نی نی دعا کنید.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

احمد
28 آذر 93 22:03
سلام. احسنت. خوشم اومد. ایشالله که همیشه شاد باشید و خوشحال. خنده هیچ وقت فراموش نشه.
مامان و مهزیار
پاسخ
سلام ممنون
زهرا
20 آبان 94 21:50
وبتون خیلی باحاله.همه ی صفحه هاشو خوندم،ان شااله همیشه خانوادتون همینجور کنار هم خوش باشن
مامان و مهزیار
پاسخ
خوشحالم زهرا جون که از وبلاگم خوشتون اومده. ممنون عزیزم . انشاا...