مهزیار عزیز مامهزیار عزیز ما، تا این لحظه: 19 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره
دونه سیب ما سامیاردونه سیب ما سامیار، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 9 روز سن داره
محفل عاشقانه ما محفل عاشقانه ما ، تا این لحظه: 22 سال و 4 ماه و 26 روز سن داره
بابا محمدبابا محمد، تا این لحظه: 50 سال و 3 ماه و 5 روز سن داره
مامان مهرنوشمامان مهرنوش، تا این لحظه: 44 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره

دنیای مهزیار مامان

اولین پست سال 1393(نوروزنامه)

1393/1/18 13:11
4,793 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دوستان خوب و عزیز بازم سال نو رو بهتون تبریک میگم و براتون آرزوی بهترین ها رو دارم.

 نمی دونم چرا خواستم این پست رو بنویسم یاد انشای بعد از عید دوران مدرسه افتادم که موضوعش همیشه این بود: (( تعطیلات نوروز را چگونه گذراندید؟))

تعطیلات نوروزی ما با ورود مهمون های عزیزمون و خروج آنها به پایان رسید که در ادامه باجزئیات براتون خواهم نوشت. اما بهتر قبلش از روزهای واپسین اسفند ما بنویسم.

مهزیار کلا هفته ی آخر اسفند رو به مدرسه نرفت و خودش تعطیل کرده بود . منم بعد از تماس با چندتن از مادران و آگاهی از اینکه اونا هم بچه ها رو مدرسه نمی فرستند دیگه نزاشتم بره مدرسه هرچند که اس ام اس های مدرسه با مضمون غیبت و کم شدن نمره انضباط ارسال می شد. پسرمون خونه بود و من سرکار بودم تا روز 26 اسفند و 27 و 28 رو برای رسیدن به خود مرخصی گرفتم.

روز سه شنبه 27/12 وز چهارشنبه سوری مثل هر سال من و بابایی و مهزیار رفتیم خونه مادربزرگش و اونجا از روی آتیش پریدیم هر چند که مادرشوهرم کلی می ترسید که خدای نکرده اتفاقی بیافته. بعدشم رفتیم خونه خواهرم میترا و اونجا با هم دیگه بالن آرزوها رو هوا کردیم (( همون کاری که ارسطو و چوچانگ شون بالای برج میلاد هوا کردند)) خیلی خندیدیم و خوش گذشت تا بالنمون بالا رفت.

هوا کردن بالن آرزوها

بالن آرزوها در آسمان

بعدش دور هم چای خوردیم و مهزیار و پسرخاله هاش منچ و مارو پله بازی کردند.

مهزیار خندان

مهزیار و بازی مارو پله

عکس تکی دو نفری مهزیار و نیکان

روزهای آخر هم درگیر تهیه وسایل سفره بودم و سرویس رو که سفارش داده بودیم آوردن ولی با با قیمتی چند برابر . برای همین با لوازم و ظروفی که منزل داشتم سفره و چیدم . که روز بعد بعلت خطرات احتمالی به گوشه ی خونه منتقل شد. (( بین خودمون باشه... میز زیر سفره چیزی نیست جز یک قابلمه روحی بزرگ که مادرشوهرم برای نذری ازش استفاده میکنه یادم رفت عکسشو بگیرم که یادگار بمونه. آخه بقیه ی میزهام احتیاج داشتم.)) و اما ...

نوروزنامه

سفره هفت سین سال 93

 

روز 29 اسفند ماه آماده و سرحال بودیم و سفره هم چیده شده بود و منتظر تحویل سال بودیم و البته قرار بود که شام سبزی پلو و ماهی بخوریم که از شانس از ساعت 1 ظهر آب منطقه قطع شده و تا ساعت 11 شب نیومد. آقای پدر حرص میخورد که اگه تو ایام نوروز اینجوری باشه با این همه مهمون چه کار کنیم. من خدا رو شکر کاری نداشتم و فقط پختن شام بود که تمام تلاشم کردم و با آرامش و آب های دخیره شده و معدنی سبزی پلو و ماهی رو  طبخ نموده و در کنار هم تناول نمودیم.

در هنگام تحویل سال کنار هم نشستیم و دعا خوندیم و از خدا برای سلامتی همه دعا کردیم. پسرم مثل هر سال آرزوی داشتن خواهر یا برادر داشته . حتی وقتی بالن هوا کرده آرزوش این بوده.

مهزیار و سفره هفت سین 93- منتظر عیدی

مهزیار و عیدی سال 93.

بعد از تحویل سال و عیدی دادن رفتیم خونه پدرشوهرم و سال نو رو تبریک گفتیم.

مهزیار و هفت سن خونه مامان شیرین

 و بعد رفتیم خونه ی خواهرم معصومه چون مامان و بابای گلم و داداش عزیزم رفته بودن اونجا. میترا هم بود . ساعت 1 شب با عرفان برگشتیم خونه و به این صورت اولین مهمون نوروزی ما تشریف فرما شد. تا ساعت 4 صبح بیدار بودیم ، حرف زدیم و تکرار پایتخت رو نگاه کردیم.

جمعه 1/1/93 نهار منزل بودیم و برای شام با داداشم بیرون رفتیم. قدم زدیم و شام پیتزا خوردیم و برگشتیم خونه و بعدش آقای پدر رفت دنبال مامان و بابام و آوردیمشون خونه ی خودمون. مهزیار از خوشحالی رو پاهای خودش بند نبود و همهش دست مامان و بابام رو میبوسید.(( ژن بختیاری بودنش فعال))

مهزیار در فست فود هیوا

مهزیار و بوسیدن دست باباجونش

شنبه 2/1/93 نهار خونه خواهرم میترا دعوت بودیم و عصر رفتیم  عید دیدنی .خونه ی مادرشوهرم و من خواهرم.

یک شنبه 3/1/93 خونه بودیم و خواهر شوهرم اومد عید دیدنی ما و مهزیار به عمه اش عیدی داد و عیدیش چیزی نبود جز تقویم سال 1393 با عکس خودش.

دوشنبه 4/1/93 ظهر خونه بودیم و شام مهمون میترا بودیم و همگی رفتیم جاده ساحلی. مهزیار با خودش توپ و لباس ورزشی آورده بود و فوری لباس عوض کرد و بازی کرد.

مهزیار و باباجون

مهزیار،باباجون ، بابایی و کیهان

سه شنبه 5/1/93 صبح داداشم حسین با زن داداشم از تهران رسیدند بعد از خوردن نهار به اصرار برادرهام رفتیم آبادان که خیلی خوش گذشت. بماند که خیلی شلوغ بود و من حال نکردم . فقط 8 هزار تومان پول دادایم که گذاشتن ماشین هامون رو پارک کنیم.

روبروی بازار مرکزی میگو و ماهی کباب میکردن که نشستیم و میگو کبابی خوردیم که جاتون خالی خیلی خوشمزه بود. زن داداشم قهوه ی عربی میخواست . دوست داشت ببینه چه مزه ای .وقتی آوردن براش خیلی جالب بود هم ظرفش هم اینکه فقط یه کوپ داشت برای خوردن. منم اولین بار بود میخوردم خیلی خیلی تلخ بود.

مهزیار در آبادان

آقای پدر که آبادان شناس خوبی همه جا های دیدنی آبادان مثل مسجد رنگونی ها، پالایشگاه و ... رو به زن داداشم  نشون داد. بردش و ساختمان های زمان جنگ که هنوز بازسازی نشده نشونش داد. بعدش رفتیم سمت خرمشهر و توی رستوران کندو ماهی خوردیم و بعد رفتیم خرمشهر و توی ساحلش چای ، میوه و آجیل خوردیم.

مهزیار در ساحل خرمشهر

مهزیار توی رفت و برگشت تو ماشین دایش بود و با زن دایش حرف میزد و کلی بازی ازش گرفته بود .

 

وقتی رسیدیم اهواز رفتیم بستنی سلطان و بستنی خریدیم و کارت قرعه کشی گرفتیم و بعد از پاک کردن برچسبش  دیدیم بله 100 هزارتومان بن خرید بستنی برنده شدیم .

چهارشنبه 6/1/93 نهار خونه بودیم برای شام خواهرم میترا و معصومه اومدن و دور هم بودیم بعد از شام برای خوردن بستنی (( بستنی که برنده شده بودیم )) بیرون رفتیم که خیلی خوش گذشت و همونجا نشستیم تا داداش کوچیکم و خانمش از تهران رسیدن و همگی با هم رفتیم خونه . مهزیار شاد و شنگول بود حسابی و کلی با پسر خاله هاش و دایی هاش پلی تری بازی کرد و چون مامان بزرگ و بابابزرگش رفتند خونه ی خاله اش مهزیار هم باشون رفت.

مهزیار در بستنی سلطان

پنجشنبه 7/1/93 نهار دعوت بودیم خونه خواهرم اما از شانس لوله ی آب دستشویی ترکید، لوله کش آوردیم. ظرفشویی ارور میداد ، مخزن تصفیه ترکید و .... که خدا رو شکر همشون به خیر گذشت. شب رفتیم لشکر آباد و فلافل خوردیم. رفتیم جاده ساحلی چای خوردیم که خیلی خوش گذشت و مهزیار کلی بازی کرد و لذت برد و همراه باباش سوار موتور چهارچرخ شد.

مهزیار و دایی عرفان

مهزیار،دایی عرفان،نیکان و بابایی در فلافل فروشی لشکر آباد

فلافل لشکر آباد

مهزیار و دایی مبین

مهزیار در جاده ساحلی شرقی

مهزیار و باباجون

مهزیار و دایی عرفان و بابایی

مهزیار،عمو مسعود،نیکان،بابایی،دایی عرفان،کیهان و کامیاب

مهزیار و بابایی با موتور چهار چرخ

 

جمعه 8/1/93 صبح زود رفتیم سمت باغملک . صبحانه رو بین راه خوردیم و نهار بعد از باغملک. من اصلا حالم خوب نبود اما با این حال کلی خوش گذشت. موقعه برگشتن کنار آب رفتیم و حسابی خندیدیم و لذت بردیم از خنکی آب. مهزیار افتاد توی آب و آب بازی کرد و بعدش با پسرخاله هاش حرکات موزون انجام داد. اونم چه حرکاتی از خنده دل درد می گرفتیم. زده بودن رو دست بلوتوث عروسی ارسطو.

مهزیار در جاده باغملک

مهزیار قبل از رسیدن باغملک

مهزیار و بابایی

لحظه سقوط مهزیار در آب

مهزیار نشسته در آب سرد

مهزیار و بالای پله ها

مهزیار خواب بعد از فوتبال،آب بازی و پله نوردی

غروب زیبا در راه برگشت از باغملک

 شنبه 9/1/93 ظهر خونه بودیم و برای شام دعوت بودیم .از همون بن هایی که برنده شده بودیم 5 کیلو بستنی خریدیم و با خودمون بردیم خونه ی خاله میترا . مهزیار عشق میکنه اونجا هر بازی بخواد در دسترسش. بعد از شام و دیدن سریال پایتخت و خوردن چای و شیرینی رفتیم جاده ساحلی و روی پل طبیعت قدم زدیم. خیلی خوب بود و هوا هم حسابی خنک بود و لذت بردیم.

مهزیار در پل طبیعت

مهزیار و کیهان روی علاالدین جاده ساحلی

مهزیار در کنار سبد کالا

مهزیار و بالا رفتن از سبد کالا

یکشنبه 10/1/93 خواهرم نسترن از تهران اومد. عصر مامان و بابام و داداشم عرفان رفتند تهران که از بروجرد تا اراک بعلت بارش برف و کولاک خیلی اذیت شدند.شب با نسترن و حسین رفتیم بستنی سلطان هوا خیلی سرد شده بود و سوز بدی داشت برای همین رفتیم توی فضای باز بستنی نخوردیم. وقتی برگشتیم باران شدیدی گرفت و حسابی سردتر شد. چندتا هم تگرگ بارید.مهزیار و شهراد هم رفتن زیر باران و خیس شدند. البته منم رفتم زیر باران و کلی خیس شدم.

مهزیار و شهراد در بستنی سلطان

مهزیار و شهراد زیر بارون و تگرگ

دوشنبه11/1/93 صبح خونه بودیم.عصر رفتیم خرمشهر و کنار ساحل عکس گرفتیم و بعد رفتیم آبادان و مستقیم بازار کویتی ها و بعد هم ته لنجی ها که زن داداشم کلی خرید کرد و میگفت قیمت اجناسش نسبت به تهران خیلی خوب. شب برگشتیم خونه و من چون سرم خیلی درد میکرد نسبت به شب های قبل زودتر خوابیدم. مهزیار با شهراد حال میکرد و کلی از بازار آدامس خرید.

سه شنبه 12/1/93 براردم حسین و خانمش ظهر رفتند تهران. شب خونه بودیم. بعد شام رفتیم بیرون و ذرت مکزیکی و بستنی خوردیم. و یه گشتی توی شهر زدیم.

مهزیار و شهراد در حال خوردن درت مکزیکی

چهارشنبه13/1/93 از صبح بارون میومد و قرار نبود برای 13 بدر جایی بریم.خواهرم نسترن ظهر رفت تهران تا درگیر موج سرما و بارندگی نشه. مادرشوهر و خواهر شوهرم تماس گرفتند و اصرار داشتند برای 13 بدر بریم پیش آنها. توی جاده مسجد سلیمان بودند و میگفتند بارون نیست . ما ساعت 12:30 راه افتادیم و حدود 2 رسیدیم بشون که دیدیم بله بارندگی شدید شده و حسابی خیس شدند و وسایل جمع کردند و منتظر ما هستند. همگی با هم به روستای بتوند و خونه قدیمی که اونجا دارند رفتیم .مهزیار با علی پسر عمه اش حسابی بازی میکرد براشون فرقی نداشت بارون هست یا نه کلی عشق میکردن.

مهزیار و علی بعد از خیس شدن زیربارون

باران ادامه داشت زیر درخت و با کمک چتری که من برده بودم جوجه ها رو کباب کردیم و خوردیم و بعد از خوردن چای و میوه زیر بارون برگشتیم. توی راه سبزه گره زدیم. عصر رسیدیم اهواز . البته مهزیار همراه عمه اش رفت خونه شون . من چون توی ایام نوروز مهمون داشتم و نرسیدم عید دیدنی برم خانواده همسرم برای 5 شنبه 14/1 شام دعوت کردم .

14/1/93 از صبح زود کارام شروع شد. برای شام سوپ چو، فسنجون، مرغ با آلو ، سالاد ماکارانی، سالاد فصل ،رولت کالباس و ژله درست کردم. خیلی خوش گذشت و فکر کنم مهمان ها هم راضی بودند. مهزیار پسر عمه اش نگه داشت تا با هم بازی کنندو تا ساعت 3:30 صبح بیدار بودند.

15/1/93 از صبح درگیر پیک حل کردن بودیم. لباس اتو کردن و ... یه جورایی حس روز اول مهر رو داشتیم.

 

از 16 تا الان هم صبح به سختی بیدار میشیم و هنوز به زندگیمون به روال گذشته برنگشته. دیشب هم 17 مهمون خواهر شوهرم بودیم برای شام که بعد از خوردن دست پخت خودم خیلی بهم مزه داد. این هم گزارش کامل نوروزی ما در سال 1393.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (26)

بهاره مامان باران
18 فروردین 93 16:42
مهرنوش عزیزم سال نو رو به تو ،مهزیار عزیزم و همسر محترمت تبریک میگم سالی پر از شادی و سلامتی داشته باشید
مامان و مهزیار
پاسخ
سلام بهاره جون .ممنون منم برای شما و باران عزیز و همسرتون بهترینها رو ارزومندم
زهرا
19 فروردین 93 7:12
مهرنوش جون سالی پرازشادی برات آرزو دارم خوشحالم که درکنارخانواده ات نوروزخوبی سپری کردی
مامان و مهزیار
پاسخ
سلام عزیزم ممنون. خدا روشکر خیلی خوب بود.
مامان جانان و آوا
19 فروردین 93 9:06
سال نو مبارك ! اميدوارم سال خوبي پيش رو داشته باشين راستي ما عيد اهواز بوديم و چه شهر خوبي دارين به به!
مامان و مهزیار
پاسخ
سلام عزیزم . ممنون سال نو شما هم مبارک. با ارزوی بهترین ها.الهی عزیزم چرا اصلاع ندادی در خدمتتون باشم و از نزدیک ملاقاتتون کنم. خوشحالم که بهتون خوش گذشت. خدایش اهواز امسال نوروز هوای بسیار خوبی داشت.
مامان الیانا
19 فروردین 93 12:00
سلامبه به چه بهاری عزیزم الهی همتون به آرزوهاتون برسید مخصوصا این پسر خوشتیپپمون
مامان و مهزیار
پاسخ
سلام عزیزم. آمین
امیر
19 فروردین 93 16:56
سلام سال نو روبهتون تبریک میگم.نوشتنیهاتون خیلی جالب بو راستی خسته نباشید انشاله کنار همسر و فرزندتان شاد باشید
مامان و مهزیار
پاسخ
سلام امیرخان. سال نو شما هم مبارک. ممنون . آمین
محمد
19 فروردین 93 16:57
سلام سال نو مبارک .
مامان و مهزیار
پاسخ
سلام آقا محمد سال نو شما هم مبارک.
محبوبه مامان الینا
19 فروردین 93 18:26
سلام عزیزم پس کل نوروز مشغول مهمون داری بودین و کنار خونواده حسابی خوش گذروندین معلومه که به مهزیار خان ما هم خیلی خوش گذشته همیشه شاد و سلامت باشید عزیزم
مامان و مهزیار
پاسخ
سلام عزیزم. آره حسابی مشغول بودیم. خداروشکر خیلی خوب بود. مهزیار که میگه خیلی زود تمام شده. ممنون گلم همچنین برای شما
زهرا
20 فروردین 93 1:11
خصوصی
مامان پریسا
20 فروردین 93 2:10
سلام مهرنوش جان واقعا باید به شما خسته نباشید بگم.یعنی این همه وقت مهمان داری!!!
مامان و مهزیار
پاسخ
سلام عزیزم. ممنون
مامان ارسطو
20 فروردین 93 2:16
سلام خانمی ، سال نو مبارک خوشحالم که نوروزخوبی سپری کردین،امیدوارم که سال جدید سال خوبی براتون باشه
مامان و مهزیار
پاسخ
سلام عزیزم . ممنون. انشاا... و همچنین برای شما
مامان پریسا
20 فروردین 93 2:30
گزارش کامل رو خوندم مهرنوش جان و مجددا یه خسته نباشید بهتون میگم فکر میکنم بهترین جاش همون برنده شدن برای بستنی بوده جای پریسا خالی
مامان و مهزیار
پاسخ
سلام عزیزم. ممنون . سلامت باشی. برنده شدن خیلی خوب بود اما چاق کننده بود جایزه 3 میلیونی هم داشت و لی خوب اینم عالی بود. انشاا... یهقرار بیرون بزاریم تا برای پریسا جونم بستنی سفارشی بگیرم.
مینا
20 فروردین 93 10:53
سلام مهرنوش جون بازم تبریک میگم سال نو رو انشاءاله سال پر خیر و برکتی رو درپیش رو داشته باشین. بابت دعا موقع سال تحویل آقا مهزیار باید بگم آمین ما هم شیطونی میکنیم و دعا میکنیم خدا یه خواهر یا برادر ناز و مهربون مثل مهزیار جون بهش بده جای مهموناتون سبز انشاله که همیشه ایام به کام و شاد شاد باشین
مامان و مهزیار
پاسخ
سلام عزیزم. ممنون انشاا... هر چی خیر و صلاحمون همون بشه گلم.
مامان امیرمحمد
20 فروردین 93 12:04
سلام . مجددا سال نو رو به شما و خانواده محترم تبریک میگم . چه آغاز سال شلوغ پلوغی داشتی ؟؟؟؟؟؟؟ تا آخر سال باید مهمون داری کنی خواهر !!!!! واقعا خسته نباشید . خدا به خودت و همه اعضای خانوادتون سلامتی بده . چه خوب که پدر و مادرتون پیشتون بودند . مطمئنم هم به شما و هم به اونا حسابی خوش گذشته . راستی من هم امیدوارم دعای تحویل سال مهزیار برآورده بشه ... با آرزوی بهترینها برای شما ... خوردن 100000 تومن بستنی هم خیلی حال داره .........
مامان و مهزیار
پاسخ
سلام عزیزم بازم ممنون. حسابی اکثر نوروزهامون اینجوری . ممنون گلم خودمم یه جورایی دوست دارم دیگه. وال از این 100 هزارتومان فکر کنم روی هم 10 تومنش خودمون نخوردیم
آیلین
20 فروردین 93 15:59
سلام عزیزم امیدوارم سالی خوب و پر از نشاط و سلامتی برای مهزیار عزیز و دایی و زن دایی مهربانم آرزو می کنم .
مامان و مهزیار
پاسخ
سلام عزیزم منزل نو مبارک. گلم سال نوی شما هم مبارک.با ارزوی بهترین ها برای خانواده شما که امیدوارم با امدن دادشش گل 4 نفره بشه
سمیرا
20 فروردین 93 16:07
سال نو مبارک عزیزمخوشحالم که روزهای خوب و خوشی رو سپری کردید و نوروز بهتون خوش گذشته، امیدوارم سال 93 واستون پر از سلامتی و خوشبختی باشه
مامان و مهزیار
پاسخ
سلام سمیرا جان ممنون عزیزم.انشاا... با ارزوی بهترین ها برای شما
مامان ساينا و سبا
23 فروردین 93 8:06
سلام ... سال جديد شما مبارک...خدا رو شکر که شروع سال جديد به شما و مهزيارجونم در کنار خانواده مهربونتون خوش گذشته...هميشه به تفريح و گردش و شادي...سال خوبي در پيش داشته باشيد
مامان و مهزیار
پاسخ
سلام عزیزم. ممنون که با این همه کار به منم سر زدی . انشاا... سالی خوب و سرشار از موفقیت داشته باشی.
محبوبه مامان الینا
23 فروردین 93 9:51
راستی قضیه قابلمه مادرشوهر و هفت سین خیلی باحال بود
مامان و مهزیار
پاسخ
هیچ کس باور نمی شد. خواهر شوهرم میگفت من هر چی فکر می کردم به این نمی رسیدم.
مرضیه مامان آنیتا
23 فروردین 93 11:16
سلام مهرنوش عزیز,هیچ چیز بهتر از این نیست که کنار خانواده ای که ازشون دوری تعطیلات رو سپری کنی, خاطراتتون رو خیلی زیبا ثبت کردی و از خونئنش لذت بردم. سال خوشی رو داشته باشین
مامان و مهزیار
پاسخ
سلام مرضیه جون .بله خیلی خوب بود و خوش گذشت.ممنون گلم همچنین شما و خانواده عزیزتون.
مامان آرش و آیناز
23 فروردین 93 12:45
سلام مهرنوش جون خدارو شکر که خوش گذشته ان شالله سال خوب و پر برکتی داشته باشید و همچنین دعای مهزیار جون مستجاب بشه جای مهموناتون خالی نباشه خدایی امسال اهواز خیلی خوب بود عکسا هم عالی
مامان و مهزیار
پاسخ
سلام عزیزم . ممنون . انشاا.... واقعا هوایی خوبی بود.
الهه مامان یسنا
24 فروردین 93 9:10
وایی با این همه توضیحات کاملی که دادی و با عکسهاتون دلم هوای جنوب کرد. یکی دوسال عید اونجا بودم و خیلی خوش گذشت بهمون .همیشه شاد باشید
مامان و مهزیار
پاسخ
سلام عزیزم. خوشحال که خاطرات خوبی از جنوب داری. تشریف بیار عزیزم در خدمتیم.
صفورا مامان آوا
24 فروردین 93 10:31
به به معلومه عید خیلی خوبی داشتین ایشالا مام یه سفر بیایم آبادان و اهواز مهمونتون بشیم چه چیزای خوشمزه ای هم خوردید هوا هم که لابد عالیه عالی بوده ایشالا همیشه خوش باشید
مامان و مهزیار
پاسخ
خدا روشکر عالی بود. صفورا جون قدمتون روی چشم . تشریف بیارید خوشحال میشیم
شقایق.مامان حباب
24 فروردین 93 15:52
نمیدونی چقدر کیف میکنم وقتی وبلاگتو میخونم... اصلا ی جورایی روحیه میگیرم. من و ارشان بی صبرانه منتظر خبرای خوب هستم.... تلگرافتو چک کن
مامان و مهزیار
پاسخ
خوشحال شدم عزیزم. خدا رو شکر. انشاا... قول میدم اولین کسی که خبردار بشه شما و ارشان جونم باشید.دعا کن.
مامان مهربد
27 فروردین 93 11:28
به به.ایشاله همیشه همینطور به خوشی و شادمانی دور هم جمع بشین
مامان و مهزیار
پاسخ
ممنون عزیزم . انشاا...
ابجي سجا
27 فروردین 93 16:00
سلام خاله جون ممنون ماشاءالله مهزيار خيلي نااااز شديفداات
مامان و مهزیار
پاسخ
قربون ابجی خانم مهربون
ابجي سجا
27 فروردین 93 16:00
بابت عكسم خاله جون هروقت ميزارم بهتون خبر ميدم
مامان و مهزیار
پاسخ
منتظرم
سپیده مامان رایان
29 فروردین 93 21:00
چه نوروز پرباری مهرنوش جون بابا ای ول که همه چی با جزییات یادت میمونه که بگی ! آفرین راستی ایشالا دعای مهزیلر امسال برآورده بشه ایشالا که امسالتون هم مثل نوروزتون گرم و شاد باشه پر از تفریح و گردش و مهمونی
مامان و مهزیار
پاسخ
سلام سپیده جون اون موقع هم که اینجا نمی نوشتم توی سالنامه ثبتشون کی کردم.انشاا...