مهزیارم خوشحالم که تک فرزند نیستی
پسر گلم این روزها به این فکر میکنم که چقدر شاد هستی و برای اومدن خواهر و برادر جدید چقدر ذوق داری. مهزیارم وقتی خوشحالی تو رو برای اینکه تک فرزند نیستی میبینم افسوس میخورم که چرا زودتر برای داشتن فرزند دوم اقدام نکردم.البته من و بابایی تو فکرش بودیم اما شرایط پیش می آمد که نمیشد. وقتی 4 ساله بودی مامان ارشد قبول شد و خوب شرایط سختی بود مشغله ی خانه و رسیدگی به شما و کار و درس و خونه داری . بعد از دوسال درس و دفاع نامزدی دایی پیش اومد و مامان دوست داشت تو عروسی دایی راحت باشه و ... همینجوری گذشت تا اینکه کلا من و بابایی قانع شدیم که یه بچه کافی و همینو بزرگ میکنیم تا اینکه بیقراری شما برای داشتن خواهر و برادر شروع شد. از کلاس اول تا چهارم همهی معلم هات میدونستن آرزوی تو چیه . شمع های تولدت چند سال بود با یه آرزو فوت میشد و دعات همیشه این بود تا خدای مهربون لطفش در حق ما و شما کامل کرد و یه فرشته ی دیگه به ما هدیه داد.
تو این مدت فکرت این بود که ای کاش دوقلو باشن خواهر و برادر تا تو هم دایی بشی و همه عمو که نشد و نی نی ما یه قلو ست. حالا داری فکر میکنی پسر باشه عمو میشی اما دایی نمیشی و بچه ات عمه نمیشه و یا برعکس دختر باشه دایی میشی و عمو نمیشی و بچه ات عمو نداره.
دیروز
امروز
آینده ای نه چندان دور
امسال به امید خدا قرار کلاس پنجم رو بخونی خرید لوازم تحریرت انجام شد . کیف و کفش قشنگی هم خریدی به سلیقه خودت و لباس های فرمت هم گرفتیم که امسال خیلی قشنگ تر هستند که انشاا... تو پست بعدی عکس های شهریور ماه و عکس لوازم و تحریرت رو میزارم.
مامان الان خیلی بهتر از قبل شده و روزها و لحظه ها بهتر میگذره و تو به مامانی قول دادی که امسال خوب خوب درس بخونی تا مامان و نی نی اذیت نشن.
امروز 22/6/93 آخرین روز کلاس زبانت در ترم تابستان هست و امتحان فاینال برگزار میشه انشاا... به سلامتی این ترم هم تمام بشه و شما برای ترم پاییز ثبت نام کنی.
مهزیار عزیز عاشقتم عشق مامان