پاییز و پسر کلاس پنجمی من
باز پاییز است، اندکی از مهر پیداست
حتی در این دوران بی مهری باز هم پاییز زیباست
مهرت قشنگ ٬ پاییزت مبارک . . .
سلام دوستان مهربون
مهزیار من کلاس پنجمی شد.
چه زود بچه ها بزرگ میشن و ما پدر ها و مادرها هنوز فکر می کنیم فرزندان مان کوچک هستند. یادش بخیر زمانی که برای اولین بار قرار بود به مهد برود. دل تو دل من و باباش نبود . انتخاب مهد سخت بود چون باید مهدی رو انتخاب می کردیم که توی مسیر اداره من باشه تا برای بردن و آوردن مشکل نداشته باشم.
خیلی ها میگفتن چون پیش مادربزرگش بوده مهد نمیره اما مهزیار من بدون ناراحتی و حتی قطره ای اشک مهد رو پذیرفت. مهر سال 87.
امسال مهر 93 پسرم به کلاس پنجم رفت. 7 سال از اون سال میگذره . مهزیار پارسال آرزو داشت که مهرماه کلاس پنجم یه خواهر یا برادر داشته باشه و تو مدرسه به دوستاش نشون بده که قسمت نبود ولی امسال با نی نی رفت مدرسه که بجای بغل مامان تو دل مامانی بود. میگفت نمیشه به کسی بگم آخه زشته بگم مامانم بارداره
صبح مثل روز سه شنبه اول مهر ماه مثل تمام مهر های سال های گذشته ، پسرم تا صداش کردم بیدار شد . دست و صورتش شست و با کمک بابا لباس هاش پوشید و همه اش با داداشش حرف میزد.من و آقای پدر همه آماده شدیم و بعد از رد شدن آقا مهزیار از زیر قرآن ،همراه مهزیار راهی مدرسه شدیم. دیگه تمایل نداشت باهاش تو مدرسه باشیم و گل پسری میگفت بزرگ شد.
بعد از گرفتن چندتا عکس باهاش خداحافظی کردم و همراه پدر گوشه ای در حیاط مدرسه ایستادیم تا پسرمون کلاس بندی شد.
خیلی با حال بود یه جورایی ارشد مدرسه بودند با ناظم ها صمیمی و شیطون. مدام میگفتن آقا خسته شدیم اسم ها رو بخون بریم دیگه و ... کار به اونجا رسید سرشون رفته بود تو لیست کلاس ها و من وباباش غش کرده بودیم از خنده.
پسرم با دوستای قدیمش همکلاس شد و خیلی خوشحال بود وقتی اسم هاشون خونده میشه کلی کف و هورا میکشیدن
مهزیار تو کلاس پنجم یک و آقای آخوند به همراه نریمان و سورنا و ...قرار گرفتند.
من و آقای پدر هم راهی محل های کارمون شدیم.
ظهر زودتر مرخصی گرفتم و رفتم خونه تا بنا به قولی که داده بودم ماکارانی درست کنم. بماند که برای بستری شدن داداشم تو بیمارستان کلی ناراحت شدم و گریه کردم و ماکارانی همراه با اشک پخته شد اما خوشمزه شده بود.
راستی اینم بگم پسرم که قرار بود به کسی نگه مامانش بارداره به چندتا از دوستاش گفته بود.
میان همهمه ی برگهای خشک پاییزی
فقط ما مانده ایم که هنوز از بهار لبریزیم . . .