مهزیار عزیز مامهزیار عزیز ما، تا این لحظه: 19 سال و 9 ماه و 19 روز سن داره
دونه سیب ما سامیاردونه سیب ما سامیار، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 1 روز سن داره
محفل عاشقانه ما محفل عاشقانه ما ، تا این لحظه: 22 سال و 4 ماه و 18 روز سن داره
بابا محمدبابا محمد، تا این لحظه: 50 سال و 2 ماه و 28 روز سن داره
مامان مهرنوشمامان مهرنوش، تا این لحظه: 44 سال و 8 ماه و 29 روز سن داره

دنیای مهزیار مامان

روزهای آبان 93

1393/9/1 13:06
615 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به دوستان مهربون من و پسرم

بعد از سفر تهران برای عروسی داداشم که 2 آبان اهواز بودیم مهزیار سوم آبان به مدرسه رفت و دوشنبه 5/8/93 امتحان ریاضی داشت و چهارشنبه علوم و حسابی درگیر درس ، کلاس زبان بود. و چون ایام محرم آغاز شده بود گاهی شب ها هم همراه بابایی میرفت هئیت .

لباس سیاه پوشیدن پسرم برای امام حسین

چهرشنبه 5 آبان نوبت دکتر داشتم که خدا رو شکر همه چیز عالی بود و بعد از دکتر شام رفتیم رستوران سنتی هزاردستان. از موقعه ای که باردار شدم رستوران نرفته بودیم من غذاهای بیرون زیاد دوست ندارم.

5 آبان ماه دانشگاه آزاد (( محل کار بابایی)) برای دانش آموزان شاگرد اول مراسم برگزار کرده بود که چون مهزیار کلاس زبان داشت نتونست شرکت کنه . از طرف دانشگاه آزاد بهشون لوح تقدیر و کارت هدیه  به مبلغ 30 هزارتومان داده بود.

مامان بزرگش 9 آبان ماه آش نذری داشت که همگی خونه ی مامان شیرین بودیم. از صبح ساعت 10 اونجا بودیم تا عصر. مهزیار چندبار آش بهم زد و برای سلامتی همه دعا کرد و برای دوست مامانی ندا جون که نی نی نداره خیلی دعا کرد . بدون اینکه بهش گفته باشیم خودش همیشه بیاد خاله ندا هست.

برای سلامتی داداشش که اول از همه دعا کرده بود وقتی عمه هاش بهش گفتن برای برادرت دعا نکردی گفت برای داداشم و مامانم و بابام بار اول دعا کردم.

جای همه تون سبز خیلی خیلی خوشمزه شده بود. هوا هم عالی بود و همگی توی حیاط دور هم نشسته بودیم گاهی هم نم بارونی میزد که هوا رو بهتر کرده بود.

 

شنبه و یکشنبه 10 و 11 آبان ماه مهزیار مدرسه بود و توی مدرسه هم مراسم های عزادری و سینه زنی داشتند به مناسبت ایام سوگواری امام حسین که خیلی دوست داشت و در تمام روزها در نماز جماعت شرکت کرده بود.

روز  تاسوعا 12 آبان ماه خونه ی عمه شهلا بودیم برای پختن شله زرد نذری که خیلی خوشمزه شده بود. قبول باشه.

روز  عاشورا  13 آبان مراسم شرکت کرد اما نه مثل همیشه بخاطر شرایط مامانی و از توی ماشین مراسم و هیت ها رو نگاه میکردیم. انشاا... قرار سال دیگه با مهزیار و نی نی مراسم شیرخوارگان حسینی شرکت کنیم.

مهزیار 7 ماه ی مامان در محرم سال 1383

شب هم برای شرکت در مراسم شام غریبان رفتیم خونه مادر بزرگ مهزیار اما چون هوا سرد شده بود و باد شدیدی هم میومد بخاطر نی نی و من مراسم توی خونه برگزار کردیم.

مهزیار اصرار داشت 4 شنبه 14 آبان مدرسه نره ولی با توجه به اینکه تعطیل نبود باید میرفت. ولی هماهنگ کردیم که با بابایی بره مدرسه و اگر تعداد همکلاسی های حاضر کم بود بابا برش گردونه خونه . خلاصه صبح رفتن و از کلاس 27 نفری مهزیار اینا فقط 9 مفر حاضر بودند که بابا آوردش خونه و دوباره خوابید و بعد تکالیف زبانش انجام داد چون عصر کلاس زبان داشت. 14 آبان هم سالگرد عروسی خاله میترا بود و زحمت کشیده بود و برای شام دعوتمون کرده بود که همگی اونجا بودیم اما کیک و ... نداشت بخاطر ایام محرم.

5 شنبه 15 آبان خاله معصومه آش نذری داشت. از ساعت 10 رفتیم کمکش که ماشاا... خودش همه کارها رو کرده بود و داشت رشته اش میریخت . تا اونجایی که تونستیم من و بابایی و مهزیار کمک کردیم.مهزیار اینجا هم خیلی دعا کرد برای همه و خصوصا برای دوست عزیزم و دخترش بلند گفت خدایا الینای خاله منا راه بره و خوب بشه (( الان خدا رو شکر الینای عزیزم 10 روزه که راه افتاده و همگی خیلی خوشحالیم . منا جون مبارک))

بابایی تو کشیدن آش و تقسیمش همکاری کرد و منم نشسته برای تزئینش و مهزیار همراه پسر خاله کامیاب برای توزیع خیلی کمک کرد. انشاا... قبول باشه. آش واقعا خوشمزه بود.

هفته های بعدی آبان ماه هم به درس و امتحان  و کلاس زبان مهزیار گذشت . 22 آبان ماه شام خونه عمه مریم مهزیار دعوت بودیم که خیلی خوش گذشت . مهزیار شب خونه ی عمه اش موند و بابایی صبح رفت دنبالش و آوردش خونه و مشغول درس خوندن شد.

23 آبان ماه متاسفانه خواننده جوان کشورمون مرتضی پاشایی فوت کرد و مهزیار خیلی ناراحت شد و از باباش قول گرفت که هر وقت رفتیم تهران حتما بریم سر مزارش در قطعه ی هنرمندان.(( خدا رحمتش کنه))

هفته ی آخر آبان ماه تا چهارشنبه 28 به درس و مدرسه و کلاس زبان گذشت.

 29 آبان مهزیار تولد سورنا قندی دوست عزیزش دعوت بود و شرکت کرد که خیلی بهش خوش گذشته بود.

30 آبان ماه مهزیار به همراه چندتا از دوستاش از جمله نریمان به اردوی صنایع فولاد که از طرف مسجد محمدی برگزار شده بود شرکت کرد. گل پسرم خودش 8 صبح بدون زنگ ساعت بیدار شد و همراه بابایی رفت مسجد ساعت 9 راه افتاده بودند . فوتبال بازی کرده بودند . نماز جماعت خوانده بودند و نهار در کنار هم که وسطایی نهار خوردن بارون گرفته بود و بچه ها ساعت 3 برگشته بودند. خیلی خیلی بهش خوش گذشته بود.

خدا رو شکر آبان ماه هم به خیر و خوشی گذشت و وارد سومین ماه پاییزی شدیم.

پسندها (2)

نظرات (12)

ابجی سجا
1 آذر 93 14:52
نگی که ما گداییم / نگی که بی وفاییم / ما اهل هر کجاییم / مخلص بعضیاییم
شقایق،مامی ارشان
2 آذر 93 9:33
مثل همیشه لذت بردم از خوندن خاطرات قشنگ آش ها نوش جونتون باشه با اینکه الینا جون رو نمیشناسم ولی خوشحالم ک راه رفته راسنی واسه داداشی اسمی در نظر دارید؟ کم کم باید ب اسم صداش کنیم قربونش برم
مامان و مهزیار
پاسخ
سلام شقایق جون ممنون عزیزم. قربونت خانمی. الینا یکی دوستان خوب نی نی وبلاگی که توی لینک دوستان هم هست الینا و مامان مونا اهوازی هم هستند. اسم داداشی انتخاب شده و به اسم صداش میکنیم . انشاا... پست بعدی اسم داداش مهزیار مینویسم عزیزم
وحید mis
2 آذر 93 16:39
درود مهزیار جان ما هم خیلی خیلی لذت بردیم .ببخشید کم بهت سر میزنم آخه من دانشجو شدم یعنی دارم درس میخونم دوستت دارم تو مردی از تبار ما هستی.بازم میام بدرود
مامان و مهزیار
پاسخ
سلام داداشش وحید گل. ممنون که بیادم هستی و بهم سر میزنی. مبارک باشه دانشجو شدنت. انشاا... همیشه موفق باشی. خوشحال میشم وحید جان
وحیده مامان پارسا
4 آذر 93 10:35
انشالله این دوران رو به سلامتی سپری کنی...و مهزیار هم به زودی داداش بزرگه بشه
مامان و مهزیار
پاسخ
سلام وحیده جون ممنون عزیزم. انشاا...
نمدشاپ
4 آذر 93 16:58
تزئینات نمدی زیبا برای کودک و بزرگسال با نازلترین قیمت منتظرتون هستیم http://namad-shop.blogfa.com
نمدشاپ
5 آذر 93 12:31
سلام عزیزم ممنونم. ریسه بالشتک اسم به ازای هر بالشک حرف با تزئین 5000 تومان لطفا برای اطلاع از قیمت و سفارش وایبر پیام بدید 09169027910
مامان و مهزیار
پاسخ
ممنون عزیزم . حتما
m
5 آذر 93 22:32
سلام مهزيار جون چندتا عكس جديد واسم بفرست چند وقت نبودم دوباره امدم منتظر هستم
مامان و مهزیار
پاسخ
سلام حتما برات عکس میفرستم.دوست خوبم.
مامان سوده
6 آذر 93 3:08
سلاممممممممممم واییی منم اش رشته میخواممم مامانی خوبی عزیزم...فدای اون دونه سیبت بشم من.مواظب خودت باش.گل پسرتو ببوس.رمز خصوصی...
مامان و مهزیار
پاسخ
الهی هوس کردی ببخشیدقربونت خوبم عزیزم. خدا نکنه. به روی چشم مواظب هستم.برای رمز ممنون.
ابجی سجا
6 آذر 93 10:40
تنفس شروع زندگیست عشق قسمتی از زندگیست اما دوست خوب قلب زندگیست
بانو
6 آذر 93 15:58
سلام برای بچه ها قانون، قانون است! www.banoo.ir/post/1299 منتظر حضورتان هستیم. جامعه مجازی بانو
مامان آرمان
29 آذر 93 8:29
سلام روزها و ایام به کامتان من هم تو دانشگاه آزاد کار میکنم که تو واحد ما از این خبرها نیست.حقوق را به موقع میدن ولی امان از پول پروژه ها و کارآموزیها که دوساله ندادند. مهزیار عزیز مبارکش باشه
مامان و مهزیار
پاسخ
سلام عزیزم ممنون. نه خدا رو شکر واحد اهواز خوبه تو این چیزا البته بهتر از واحد شماست.