مهزیار و جشن تولد 8 سالگی
سلام عزیزان
بالاخره جشن تولد من برگزار شد جای شما سبز خیلی خوش گذشت . باید از دبستان نوید صالحین به خاطر ارسال پیامک تبریک برای مامان و بابام هم تشکر کنم.
این عکس قبل از آمدن مهمان ها گرفته شده
در این عکس در حال دیدن برنامه مستند در خصوص دیناسورها بودم
من در کنار میز که مامانم خیلی براش زحمت کشید.پایین میز هم گیفت های تولدم بود که به دوستانم یادگاری دادم . تقویم با عکس خودم و یک خودکار با طرح باب اسفنجی
این هم عکس میز . دوستام از ژله با تزیین ساحل و سیخ میوه ها خیلی خوششون اومده بود. من میگفتم ژله ساحل جمیرا است.
اینم تصویر کیک تولدم
تصویر میز تولد به همراه کیک تولدم
((لطفا بقیه عکس ها را در ادامه مطلب مشاهده کنید.))
دوستان من از سمت راست:
علی ادیبی،ارشیاباروتکوب،امیرفربد حسام بختیاری،حسین زمانی،نریمان مرحمتی،خودم،علی رضا یادگاری،حسین یادگاری و سورنا قندی
من و دوستان همکلاسی
یک عکس با حال
اینم یک عکس با حال دیگه
بدون شرح
در حال دادن مدل برای عکس
آقا مهزیار
این عکس هم در اتاق خواب من
من رفته بودم لباس عوض کنم دوستام داشتن در مورد کیک نظر می دادند. تک پوشم طرح انگری بردز که دوستام حسابی غافلگیر شدند
دیگه میخواستم شمع تولدم رو فوت کنم
در حال فوت کردن شمع تولدم
در حال بریدن کیک تولد
من و سورنا قندی دوست عزیزم. من و سورنا هم سرویس هم هستیم.
امیرفربد،نریمان،خودم و سورنا
من و کیهان پسرخاله ام. کیهان استخر بود دیرتر از بقیه اومد.
من و دوستانم در حال خوردن ژله
میز شام
من و پسر خاله هام . کامیاب نتونست بیاد تولدم فقط اومد دم در تبریک گفت و هدیه داد. کامیاب ممنون از اینکه اومدی.
در حال باز کردن هدیه ها
آخرین هدیه ، هدیه مامان و بابام بود . دیدم وای کیف موبایل با طرح انگری برد خیلی خوشحال شدم دست کردم تو جیبم که موبایلم بزارم داخلش که مامانم گفت مهزیار هنوز یک کادو دیگه مونده و باز نشده.کادو باز شد و من ایجوری شدم باورم نمیشد موبایل گلکسی سامسونگ.اینقدر خوشحال شدم که مامانم رو بغل کردم . مامانم پرسید مهزیار خوشحالی؟ که من گفتم ایقدر خوشحالم که میخوام گریه کنم .
من و موبایلم و کیف موبایلم
همه ی هدیه های من
از مامان و بابام مامان شیرین و بابا خسرو و عمه ها ،خاله ها و دوستان عزیزم و مامان جون و بابا جون و خاله ها و دایی ها خصوصا دایی مبین که تهران هستند و با تلفن و پیامک تبریک گفتند تشکر می کنم.
معلم عزیزم خانم قزلباش بابا و مامانم خصوصا بابام مدام میگفت خانمتون از دست شما چی کشیده تو سال تحصیلی. ما که پسرهای خوب و آرومی بودیم مگه نه؟؟؟!!!!