مهزیار عزیز مامهزیار عزیز ما، تا این لحظه: 19 سال و 9 ماه و 30 روز سن داره
دونه سیب ما سامیاردونه سیب ما سامیار، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 12 روز سن داره
محفل عاشقانه ما محفل عاشقانه ما ، تا این لحظه: 22 سال و 4 ماه و 29 روز سن داره
بابا محمدبابا محمد، تا این لحظه: 50 سال و 3 ماه و 8 روز سن داره
مامان مهرنوشمامان مهرنوش، تا این لحظه: 44 سال و 9 ماه و 9 روز سن داره

دنیای مهزیار مامان

هفته ای که گذشت.

1391/8/18 10:39
211 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دوستان گل

نبودم یعنی دیر اومدم امتحان داشتم و درس هام هم سنگین بود مامانی هم درگیر من.

براتون بگم از هفته دانش آموز که برای من از روز پنج شنبه 11 آبان شروع شد.بابایی گفت هدیه ای رو که میخوام بهت بدم با انتخاب خودت هر کاری گفتی همون رو انجام میدم، منم خیلی فکر کردم و گفتم بریم باغ وحش این شد که همراه بابایی و بابا خسرو رفتیم باغ وحش خوب بود خوش گذشت یه شتر مرغ توی محوطه آزاد میگشت که من از دستش فرار میکردم فکر کرده بود من مامان یا باباشم مدام میومد دنبال من .  اما قسمت جالب این بود بابا بزرگم نزدیک قفس میمون ها ایستاده بود و داشت میمون ها رو نگاه میکرد که یک بچه میمون پرید به سمت قفس همون جایی که بابا خسرو ایستاده بود  که بابا خسرو حسابی ترسید و جا خورد که من و بابایی از خنده ضعف کردیم.

عصر برگشتیم دوش گرفتم و گفتم حالا باید بریم جیگر بخوریم البته من جیگر دوست دارم و دل و قلوه میخورم روز من بود دیگه کسی نه نیاورد رفتیم جیگر رو خوردیم و حسابی تفریح کردیم و حسابی خوش گذشت.

مهزیار در میدان هجرت(راه آهن)

فردا 12 آبان به درس خواندن گذشت تا عصر که بابایی رفت بیرون و همراه با گل و شکلات سفید برگشت خونه پیش خودم گفتم این گل ها مال مامانی مثل همیشه     . مامان هم گل رو گرفت و گفت مرسی رفت تو اتاق و گفت مهزیار چشم هاتو ببند وقتی چشم هام باز کردم دیدم یه هدیه اما کوچولو که برای من بود با همون گل ها ، مامان گفت اینم هدیه من به گل پسرم به مناسبت روز دانش آموز مامانی بهم یه کارت هدیه داد که از اونجایی که من به پول جمع کردن علاقه دارم البته پول های خودم       خیلی خوشحال شدم و حسابی مامانی رو بوسیدم.

13 آبان به مناسبت سالگرد عروسی خاله جونم مامان کامیاب میهمان خاله اینا بودیم و رفتیم نهار بیرون پارک سیاحتی ، حسابی با پسر خاله ها بازی کردم ، انواع حشرات رو شکار کردم ، ذره بین برده بودم و با برگ های خشک آتیش روشن کردم و... جای همتون سبز. شب هم با بابایی رفتم بیرون و ادامه هدیه روز دانش آموز چند مدل آیس پک خریدم که نتونستم بخورم به مامانی و بابایی هم ندادم و گذاشتم توی یخچال و فرداش خوردم.

مهزیار در حال شکار حشره

امتحات ریاضییم هم خوب شد و دیکته عالی. اینم گزارش مهزیار از هفته ای که گذشت.

پ .ن : به پست تقدیر از دانش آموزان عکس و مطلب اضافه شد

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)