مهزیار عزیز مامهزیار عزیز ما، تا این لحظه: 19 سال و 9 ماه و 30 روز سن داره
دونه سیب ما سامیاردونه سیب ما سامیار، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 12 روز سن داره
محفل عاشقانه ما محفل عاشقانه ما ، تا این لحظه: 22 سال و 4 ماه و 29 روز سن داره
بابا محمدبابا محمد، تا این لحظه: 50 سال و 3 ماه و 8 روز سن داره
مامان مهرنوشمامان مهرنوش، تا این لحظه: 44 سال و 9 ماه و 9 روز سن داره

دنیای مهزیار مامان

روزهای زیبای پاییزی

1391/8/30 10:44
217 بازدید
اشتراک گذاری

سلام صبح قشنگ بارونی و دلپذیرتون بخیر

این روزها هوا در اهواز یسیار عالی و خوب . من هروز از اینکه بارون میاد لذت میبرم و البته میرم زیر بارون و خیس میشم.و همینجوری که دیدید میخندم. به همین شدت.

مهزیار زیر بارون منتظر سرویس مدرسه

۹۱/۸/۲۵ : خوب باید براتون از ۵ شنبه هفته پیش بگم که طبق ۵ شنبه های ژیش من و بابام خونه بودیم چون ما هر دومون تعطیلیم و مامانی باید بره سرکار شب های ۴ شنبه قیافه اش اینجوری که میخواد صبح بره و ما خوابیم. صبح حسابی خوابیدیم و بعد بابا میخواست بره بیرون کار اداری داشت و منم رفتم خونه مامان بزرگم. عصر بابا اومد دنبالم و با هم رفتیم آرایشگاه و خوشگل تر شدیم و برگشتیمسریع دوش گرفتیم و مثل همه ۵ شنبه ها رفتیم بیرون کلی خوش گذشت شام بیرون خوردیم بعد رفتیم خونه خاله ام مامان کیهان و نیکان. اونجا هم حسابی خوش گذشت و برگشتیم .

۹۱/۸/۲۶  : اما جمعه بعد از اینکه تکالیفم رو نوشتم مامانی گفت برات یه سوپرایز دارم بهت میدم اما بعد از خوردن نهار باید سرگرمش بشی. البته این جایزه این بود که امتحانم رو عالی داده بودم. مامانی و بابایی برام کیت باستان شناسی دایناسور گرفته بودن خیلی حال کردم و خوشحال شدم ولی خوب قول داده بودم دیگه . جاتون خالی من خورشت قیمه دوست ندارم و با بی میلی نشستم غذا بخورم که وای خیلی خوشمزه بود البته مامانی همه ی  غذاهایی که درست میکنه خوشمزه است ولی باقالی پلو و ماهیچه اش یه چیز دیگه است اما قیمه هم عالی بود و من بهش نمره ۱۰ دادم بعد از ناهار هم عملیات باستان شناسی رو با نظارت بابایی انجام دادم و دیناسور رو از دل زمین بیرون آوردم . عکس هاشو براتون میزارم.

کیت باستان شناسی

مهزیار و آغاز عملیات حفاری

مهزیار با کمک بابایی در حال حفاری

فسیل حفاری شده پس از اتصال قطعات

مهزیار و فسیل جون

۹۱/۸/۲۷ : طبق معمول به مدرسه رفتم و درس خوندم و البته در آزمون استان ها و مراکزشون اول شدم .

۹۱/۸/۲۸ : روز یکشنبه یه کوچولو حالم خوب نبود اما مدرسه رفتم درس هام هم خوندم امتحان علوم دادم که عالی بود . یه اتفاق جالب اینکه بابایی برای اولین بار از مدتی که من پیش دبستانی رفتم  تا حالا در جلسه مدرسه شرکت کرد  هنوزم من و مامانی باورمون نمیشه بابا رفته جلسه. بعد از ظهر تکالیفم رو انجام دادم و شب ساعت ۹ با بابایی و عمو امید رفتیم بولینگ که من کارم  عالی بودم مثل همیشه عکس هاشو براتون میزارم

مهزیار قبل از شروع گیم

مهزیار و توپ بولینگ

مهزیار پس از موفقیت در بولینگ

۹۱/۸/۲۹ : روز دوشنبه هم هوا بارونی بود . توی مدرسه خیلی خوش گذشت چون حسابی شیطونی کردم و البته شایان با آب ژاش بچه ها رو خیس کرد و ناظم دید و ازش تعهد گرفتند  خدا رو شکر من شیطونی هام اینجوری نیست عصر هم کلاس فوق العاد داشتم تا ساعت ۳:۱۵ مدرسه بودم و بالاخره نهار بمون ماکارانی دادند.  عمو علی اومد دنبالم  و با عمو  هم  حسابی زیر بارون خوش گذشت. عصر هم تکالیفم رو نوشتم و کتاب هایی که برای مدرسه درست کرده بودم با کمک مامانی از صحافی گرفتیم و فردا میبرم مدرسه . ولی یادم رفت ازشون عکس بگیرم چه بد شد

۹۱/۸/۳۰ :روز سه شنبه با بابایی رفتم مدرسه بارون میومد و حسابی ترافیک بود وقتی رسیدم بچه ها داشتند می رفتند کلاس. روز خوبی بود . والبته یه زورآزمایی هم توی مدرسه داشتیم . بچه های کلاس سوم البته نه همه شون فقط شجاع ها رفتیم با ارشد های مدرسه یعنی کلاس ششمی ها زورآزمایی کردیم اما نه فیزیکی . جنگ به صورت کل کل کردن بود خیلی با حال بود .هر وقت یادم میفته خنده ام می گیره. راستی من فردا امتحان ریاضی دارم برام دعا کنید

۹۱/۹/۱: روز چهارشنبه هم مثل روزهای دیگه رفتم مدرسه. امتحان ریاضی دادم که خیلی سخت بود. تا آمدم خونه تکالیفم رو انجام دادم. چون قرار بود شب بریم تهران اما برنامه عوض شد و فردا صبح میریم . هر وقت برگشتم براتون از سفر مینویسم.

فعلا این ها رو بخونید تا بعد که هم عکس بزارم و هم مطالب رو تکمیل کنم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)