مهزیار عزیز مامهزیار عزیز ما، تا این لحظه: 19 سال و 9 ماه و 15 روز سن داره
دونه سیب ما سامیاردونه سیب ما سامیار، تا این لحظه: 9 سال و 2 ماه و 28 روز سن داره
محفل عاشقانه ما محفل عاشقانه ما ، تا این لحظه: 22 سال و 4 ماه و 14 روز سن داره
بابا محمدبابا محمد، تا این لحظه: 50 سال و 2 ماه و 24 روز سن داره
مامان مهرنوشمامان مهرنوش، تا این لحظه: 44 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره

دنیای مهزیار مامان

هفته ی سوم دی ماه

1391/10/25 11:08
418 بازدید
اشتراک گذاری

هزاران درود

همونطور که می دونید سر ما این روزها حسابی شلوغ. هرشب خونه مادرشوهرم هستیم و به عروس خانم کمک می کنیم . البته کاری زیادی از دست ما برنمیاد ولی خوب تا اونجایی که بتونیم همکاری می کنیم. مهزیار طبق هفته های پیش چهارشنبه و پنج شنبه رو خونه مادربزرگش موند تا پیش عمه جون باشه که خدا براش خواست و عمه مریم هم شب موند خونه مامانش و مهزیار حسابی با پسر عمه اش و البته آیلین دختر یه عمه دیگش حسابی بازی کرد.

مهزیار هفته پیش دوتا امتحان داشت امتحان دیکته و بنویسیم که هردوشون میگه عالی دادم که امیدوارم همینطور باشه چون حسابی شیطون و بی دقت شده گل پسر من. اتقاق جالب هفته گذشته این بود که مهزیار تا رسید خونه مادربزرگش زنگ زد به من و گفت مامان ارشیا هم سرویسش اومده و با من و سورنا دعوا کرده که شما پسرمنو اذیت می کنید و بار آخرتون باشه و دیگه ارشیا رو اذیت  نکنید  و حرف های دیگه. ((بایدبگم که این آقا ارشیا خیلی بی ... و فضول هست و تا حالا چندین بار مامانش با هم سرویس های پسرش دعوا کرده و این دفعه هم نوبت مهزیار و سورنا بوده))  منم طبق معمول که پسرم رو آروم می کنم گفتم اشکال نداره ارشیا از شما کوچکتر و حرف هایی که گل پسر ناراحت رو آرام کنه گفتم اما مهزیار که از این شیوه من اصلا خوشش نیومده بود به باباش زنگ زده بود و گفته بود***بابا تو که آدم معروفی هستی به دوست هات بگو برن حال مامان ارشیا رو بگیرن ، بابا تو که استادی و مامان خانم که مهندس باید حال مامان ارشیا رو بگیرد و ... *** بابای مهزیار هم حسابی شاکی شده بود که پسرش با بغض باهاش حرف زده و برای پسرش ناراحت بود و مامان بزرگش هم برای نوه ی عزیزش که ناراحت شده بود گریه کرده بود. قسمت جالب تر این موضوع اینه که بعد از این جریان مامان ارشیا توی آسانسور گیر کرد و تا رسیدن ماموران آتش نشانی چند ساعتی توی آسانسور بود و این جریان پسر ناراحت ما رو به آرامش رسوند چون معتقد مامان ارشیا با ما الکی دعوا کرده برای همین تو آسانسور گیر افتاده.

مهزیار وژست جدید

 روز جمعه  ۲۲ دی ماه و عکس آخر قرار بوده یک ژست جدید باشه که این شده

مهزیار در حال مطالعه و پرش

مهزیار در حال مطالعه و پرش

دیروز هم جهیزیه عروس خانم رو بردیم و منم رفتم کمک عروس و وسایل رو چیدم خیلی خوب بود و خونه اش هم خیلی قشنگ شد. جهیزیه چیدن خوبه اما من فکر اسباب کشی خودمون افتادم و خسته شدم اما  خوشحالم شدم چون دیگه خونه تکونی عید ندارم.

مهزیار هم فوری تکالیفش رو انجام داد و با ما اومد خونه عمه اش و رفت توی محوطه با بچه ها بازی کرد. مهزیار به بابابزرگش می گفت وای بابا خسرو، عمه میترا خونه رو خالی کرده همه وسایل رو برده. آخه پسر من خودشو صاحب همه ی وسایل خونه مادربزرگش میدونه.

                                                                                                             ((نویسنده: مامان))

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)