روزهای پایانی دی ماه،هفته های اول بهمن + جشنواره ی غذا
سلام دوستان خوب
می دونید که ما از بلاگفا به نی نی وبلاگ تغییر مکان دادیم. مامان های گل خیلی وقت بود بهم پیشنهاد جابجایی می دادند اما من و مهزیار دوست نداشتیم از بلاگفا به جایی دیگه بریم. اما یکسری مسائل در بلاگفا پیش آمد که باعث ناراحتی من و بابای مهزیار شد و یه دلیل دیگه اینکه خیلی از دوست های خوبمون نمی تونستن برای ما کامنت بزاران و این 1 ماه گذشته نمی شد حتی پست گذاشت و خیلی مشکلات دیگه که همشون دست به دست هم دادند و باعث شدن ما به جمع دوستان و وبلاگ های نی نی وبلاگ بپیوندیم که از این اتفاق بسی خوشحالیم.
اما از آخرین روزهای دی ماه می نویسم.
25 دی ماه مثل روزهای گذشته مهزیار درگیر درس و امتحان بود.
26 دی ماه روز 5 شنبه کلاس زبان داشت .این ترم یه مقدار زبانشون مشکل تر شده و مهزیار بیشتر CD گوش میده اما برای نوشتن دیکته خیلی بی حوصله است ولی قواعدی رو که آموزش دیدن رو کامل و به درستی بلده. اما مکالمه اش خیلی خوب شده چون توی کلاس معلم زبانشون فقط انگلیسی باشون حرف میزنه و اگر سوالی رو فارسی بپرسن جریمه میشن برای همین مکالمه اش خیلی خوب شده.
27 دی ماه روز جمعه مهزیار صبح تکالیفش رو انجام داد .برای ناهار چون آقای پدر هوس قورمه سبزی کرده بودن براشون قورمه سبزی درست کردم .
بعد از خوردن ناهار به همراه عمو علی رفتند خونه ی عمه مریم و بازی استقلال و پیروزی رو با هم دیگه تماشا کردند که چون مثل همیشه نتیجه مساوی بود به مهزیار و علی اصلا خوش نگذشته بود. مهزیار و علی خیلی دعا کرده بودند که مدارس تعطیل بشه که بتوانند با هم باشند و بازی کنند. که دعاشون مستجاب شد.
الهی قربونش برم وقتی بچه بود لباسشو همیشه اینجوری می کرد.
28 دی شنبه به علت بارندگی شدید مدارس ابتدایی تعطیل شد. البته من و بابای مهزیار وقتی دیدیم خیابان ها مملو از آب مخصوصا خیابان خودمون که هیچوقت آب توش جمع نمیشه مهزیار رو بیدار نکردیم و منم چون پسرم خونه موند و اداره هم گفته بود میتونیم مرخصی بگیریم سرکار نرفتم و راحت خوابیدم. البته راحت راحت هم نه چون آقای پدر تماس گرفت و گفت مدارس تعطیل شده. ساعت 8:45 دقیقه صبح مهزیار با ناراحتی منو بیدار کرد و گفت مامان خواب موندیم مدرسه نرفتم ، تو هم سرکار نرفتی وقتی فهمید مدارس تعطیل شده خوشحال شد و فوری با باباش هماهنگ کرد و عمو علی اومد دنبالش و رفت خونه ی عمه مریم و تا یک شنبه اونجا بود. من و بابایی هم دلتنگ پسرم ، بدجنس یه تماس نگرفت .
29 دی یکشنبه تولد حضرت محمد(ص) و تعطیل رسمی بود ظهر من و آقای پدر رفتیم خونه مادرشوهرم و عصر هم عمه مریم و خانواده بمون سر زدند و شازده رو تحویل دادند.
30 دی مهزیار با سرماخوردگی از خواب بیدار شد و به مدرسه رفت . ظهر وقتی برگشت خونه اصلا حال نداشت عصر با بابایی بردیمش دکتر و مجبور شد آمپول بزنه که ماجرایی شده تزریق آمپولش . دکتر گفت نیازی به استراحت نداره اما شب توی خواب نفس کم آورد و من تا صبح بالای سرش بودم .
1 بهمن هم نه مهزیار مدرسه رفت و نه من سرکار رفتم. سوپ براش پختم و حسابی بهش رسیدم. و مجبورش کردم استراحت کنه تا خدا رو شکر وضعیتش بهتر شد. ولی فراموش کردیم که 2 بهمن امتحان مستمر ریاضی داره و اصلا درس نخوند.
2 بهمن سرکار یادم اومد امتحان ریاضی داره و حسابی ناراحت شدم. امتحان داده بود اما خوب خیلی خوب شنده بود و با سر درد امتحان داد.نتیجه اش بد نشده بود اما خیلی خوب هم نبود.
3 بهمن هم بابای گل مهزیار برامون بلیط کنسرت رضا صادقی رو گرفته بود که رفتیم و خیلی خیلی خوب بود و حسابی خوش گذشت. اجازه نمی دادند عکس بگیریم و این عکس ها رو یواشکی گرفتم.
(( لحظه ی پایان کنسرت))
روزهای 4 تا 9 بهمن هم مثل همه ی روزهای دیگه به درس گذشت تا 10 بهمن که امتحان میان ترم زبان داشت. و جشنواره فروش غذا های خیریه هم به نفع کودکان در جاده ساحلی قرار بود برگزار بشه که مامان های گل وبلاگی اهواز به مدیریت سارا جون مامان علی خوشتیپ غرفه داشتند.
سارا جون برای منم کامنت گذاشته بودند که متاسفانه هم زمان شده بود با مشکلات بلاگفا و من کامنتشون ندیدم و نشد که اسم بدم و غذایی آماد کنم. اما ساراجون مامان علی، مریم جون مامان پریسا، زهرا جون مامان ارسطو و الهام جون مامان فرگل و ... زحمت کشیده بودند انواع غذاهایی که فکر می کردند فروش خوبی داشته باشه رو پخته بودند و با خودشون آورده بودند . من غذایی آماده نکرده بودم اما از ساعت 6 عصر رفتم جشنواره و در فروش کمک کردم اینقدر تبلیغ کردم و داد زدم که صدام گرفته بود و تونستم توی فروش تاثیر بزارم . شب دوم هم رفتم فروش خیلی خوب بود و غذاها زود تموم شد به قول یکی از دوستان گل من تو کار فروش بودم و مهزیار و باباش توی خرید فعال بودند و کلی از غرفه خودمون خرید کردند . شب دوم مامان سارا سنگ تموم گذاشت و کلی خرید کرد و ما هم کلی دست زدیم و تشویقش کردیم .
اما شب دوم فروش تیرامیسو ها و کیک بستنی هنر مامان فرگل جالب بود خیلی خوشمزه بود و زود تموم شد من فوری دوتا ظرف تیرامیسو خریدم .کیک بستنی خوشمزه زود تموم شد. ظرف آخر رو مامان پریسا به نصفه که رسید خرید وقتی داشت روش سلفون می کشید یه آقایی گفت من توت فرنگی روی کیک رو میخوام منم گفتم 5000 تومان می فروشمش آقا 5000 داد و توت رو خرید وهر چی اصرار کردیم از کیک برنداشت. توت رو گرفت و به خانمش تعارف کرد که بزاره توی دهنش اما خانم فکر کنم خجالت کشید و عقب رفت و آقای محترم خودشون میل کردنند.
سمبوسه های مامان علی هم عالی بود و زود فروش رفت و من 6 تا خریدم. ترشی های مامان ارسطو هم آخر ترشی بود و من 3 تا ظرف خریدم. 2 تا ظرف هم باقلا اصل شوشتر مامان پریسا رو خریدم . شلغم ، آش رشته، سوپ و کشک بادمجان شب اول هم نون پنجره ای ساندویج کالباس ، کیک و ..... رو خریدیم البته به مقدار کم ، خوردیم عالی بودند اینا جزیی از خریدهای من بود از غرفه خودمون .خدا رو شکر غرفه ی ما فروشش خیلی خوب بود دست همه ی مامان هنرمند درد نکنه و اجرشون با خدای متعال. از خدا میخوام همیشه لطفش شامل حال همه دوستان و خانواده های گلشون و خانواده ی عزیز خودم باشه و تن شون همیشه سالم باشه.
((آمین))
عکس های جشنواره غذا رو از وبلاگ پریسا جون کپی کردم. مریم جون ممنون از اینکه از پسر منم عکس گرفتی.
11 بهمن مهزیار و بابایی به سیتی سنتر مهزیار رفتند و بعد به جشنواره غذا آمدن.عکس های سیتی سنتر بعدا اضافه خواهد شد.