سلام دوستان عزیزم 15روز هست که آذر ماه تمام شده اما فرصت نشده بیام برای مهزیار خان پست بزارم. روزهای آذرماه پسرم همچنان با لحظه شماری برای دیدن داداشش میگذره. هر روز با صبح بخیر به داداشش شروع میکنه . مهزیار هر روز صبح به داداش سلام میده و میبوسه اش و سامیارهم فوری با یه لگد و تکون جواب میده. مهزیار خیلی مراقب من همش میپرسه مامان تشنه ات نیست ، شربت برات درست کنم. وقتی میخوام بلند شم و نمیتونم سریع میاد دستم میگیره و کمکم میکنه که بلند شم. چند روز پیش خونه ی یکی از دوستان که که همسایه مون هستن نهار دعوت داشت برای رفتن دو دل بود و وقتی خیالش راحت کردم که اگه کاری داشتم تماس میگیرم رفت. دوستم برای منم نهار فرستاد و تلفنی گفت پسرت ...