مهزیار عزیز مامهزیار عزیز ما، تا این لحظه: 19 سال و 9 ماه و 28 روز سن داره
دونه سیب ما سامیاردونه سیب ما سامیار، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 10 روز سن داره
محفل عاشقانه ما محفل عاشقانه ما ، تا این لحظه: 22 سال و 4 ماه و 27 روز سن داره
بابا محمدبابا محمد، تا این لحظه: 50 سال و 3 ماه و 6 روز سن داره
مامان مهرنوشمامان مهرنوش، تا این لحظه: 44 سال و 9 ماه و 7 روز سن داره

دنیای مهزیار مامان

روز های مهرماه 93 و عروسی دایی حسین

سلام به دوستان گلمون مهزیار مامان در سالن عقد دایی حسین مهزیار گلم در عکس خانوادگی همراه عروس و داماد و مامان و بابا که بقیه سانسور شدن مهزیار بامداد 1 آبان ماه ساعت 3 خسته و بی حوصله خیلی دیر به دیر دارم مینویسم ناراحتم از این موضوع اما باور کنید شرایطش ندارم. به نت دسترسی دارم اما مثل قبل انرژی ندارم. مهرماه شروع شد و مثل همیشه اول سال تحصیلی جلد کردن کتاب و دفتر دادن روحیه برای شروع پایه جدید و تلاش بیشتر مهزیار که امسال قول داده بیشتر از هر سال درس بخونه تا الان خوب بوده اما تلاشی که من دلم میخواست داشته باشه نداره.تمام فکرش و ذکرش داداشش و بعدشم فوتبال.کلاس زبان که همچنان ادامه میده و یه کوچو...
24 آبان 1393

روز جهانی کودک مبارک

کودکی غنچه ای از رود صداقت به صفای آب است کودکی صفحه ای از عشق و محبت به شکوه ماه است کودکی سلسله ی اشک به دنبال سرشت است کودکی لاله ی سرخ است به باغ امید مهزیار عزیزم روز جهانی کودک مبارک. پسرم روزهای خوب کودکی در حال گذر است و آنقدر سریع میگذرد که سال های آینده برای زود گذشتن این روزها حسرت خواهی خورد. امیدوارم روز هایت همیشه بهاری باشد و شادی در تمام لحظه ای زندگیت جاری باشد. دوستان گل بلوری روز جهانی کودک بر کودکان گلتون مبارک. و البته روز جهانی کودک رو به شمایی که  کودک درونتان  همیشه زنده و شاد است مبارک باشه.   ...
16 مهر 1393

پاییز و پسر کلاس پنجمی من

باز پاییز است، اندکی از مهر پیداست حتی در این دوران بی مهری باز هم پاییز زیباست مهرت قشنگ ٬ پاییزت مبارک . . . سلام دوستان مهربون مهزیار من کلاس پنجمی شد. چه زود بچه ها بزرگ میشن و ما پدر ها و مادرها هنوز فکر می کنیم فرزندان مان کوچک هستند. یادش بخیر زمانی که برای اولین بار قرار بود به مهد برود. دل تو دل من و باباش نبود . انتخاب مهد سخت بود چون باید مهدی رو انتخاب می کردیم که توی مسیر اداره من باشه تا برای بردن و آوردن مشکل نداشته باشم. خیلی ها میگفتن چون پیش مادربزرگش بوده مهد نمیره اما مهزیار من بدون ناراحتی و حتی قطره ای اشک مهد رو پذیرفت. مهر سال 87. امسال مهر 93 پسرم به کلاس پنجم رفت. 7 سال از او...
5 مهر 1393

بوی ماه مهر(خرید لوازم التحریر) + روزنوشت شهریور+عکس

سلام دوستان مهربون و خوب از اونجایی که مامان مهزیار تو نوشتن تنبل شده و زیاد هم پای سیستم نمیشینه وبلاگ پسرم دیر به دیر به روز میشه که امیدوارم به بزرگی خودش ببخشه. ادامه مطلب رو حتما ببینید روپوش مدرسه مهزیار 2/6/93 مهزیار و بابایی رفتند و تحویل گرفتند امسال رنگ لباس و طرحش خیلی قشنگ تر و بهتر و البته جنسشم مرغوب تره. شلوار سورمه ای کتان هم بود که یک دست تحویل گرفتیم . مبلغش نسبتا بالاتر از سال گذشته بود اما چون جنسش خوبه ارزش داره . لوازم مدرسه مهزیار 12/6 /93 بعد از پایان کلاس زبان  به رسم این چند سال از کتاب فروشی محام گرفتیم و کیف و کفش هم از پاساژ امام رضا خریدیم. مهزیار امسال همه ی لوازمش فقط و فقط...
31 شهريور 1393

خبر خبر(( جنسیت نی نی ما معلوم شد))

سلام دوستان گل این پست یه پست اختصاصی و فقط میخواستم خبر بدم که جنسیت دونه سیب ما معلوم شد. برو ادامه مطلب دونه سیب ما  گل پسر که قرار یار و یاور داداش مهزیارش باشه   دوستای گلی که قرار بود اگه نی نی دختر باشه عروستون باشه با عرض شرمندگی باید دنبال یه عروس دیگه باشید. روز چهارشنبه 19/6/93 ساعت 13 عصر من همراه  همسر عزیزم و پسر مهربون رفتم سونوگرافی . داداش مهزیار خیلی خوشحال چون همراه بابایی هنگام سونوگرافی نی نی رو دیدند و دکتر افشین رضا زاده با حوصله و دقت فراوان جزئیات کامل نی نی رو نشونشون داد. دکتر گفت نی نی دستش رو صورتش و نشونمون د...
26 شهريور 1393

مهزیارم خوشحالم که تک فرزند نیستی

پسر گلم این روزها به این فکر میکنم که چقدر شاد هستی و برای اومدن خواهر و برادر جدید چقدر ذوق داری. مهزیارم وقتی خوشحالی تو رو برای اینکه تک فرزند نیستی میبینم افسوس میخورم که چرا زودتر برای داشتن فرزند دوم اقدام نکردم.البته من و بابایی تو فکرش بودیم اما شرایط پیش می آمد که نمیشد. وقتی 4 ساله بودی مامان ارشد قبول شد و خوب شرایط سختی بود مشغله ی خانه و رسیدگی به شما و کار و درس و خونه داری . بعد از دوسال درس و دفاع نامزدی دایی پیش اومد و مامان دوست داشت تو عروسی دایی راحت باشه و ... همینجوری گذشت تا اینکه کلا من و بابایی قانع شدیم که یه بچه کافی و همینو بزرگ میکنیم  تا اینکه بیقراری شما برای داشتن خواهر و برادر شروع شد. از کلاس اول تا چه...
22 شهريور 1393